ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( پارت ۴۰۲فصل ۳ )

اونم با اون سرمايي که پري شب توش بودیم؟ تصمیم درستي نبود..
جیمین : زندگي مجموعه اي از تصميم هاي درست و نادرسته..گاهي همین تصمیم هاي غلطن که زندگي رو میسازن..
عمیق نگاش کردم و با ذوق ریزي گفتم الا :باز نقاشي رو شروع کردي؟
اروم سر تکون داد و گفت جیمین :فقط يکي
نگران گفتم با یه چیز کم بو تر مثل مدادرنگي و پاستیل
بکش..جدي گفت جیمین: چيزي نيست..ارزششو داره..
میشه ببینم چي کشيدي؟ نگاهـ . بهم انداخت و گرد گفت و قت تمهد شد حتماً.
نگاهي بهم انداخت جیمین : : وقتي تموم شد حتماً..
با لبخند سر تکون دادم و گفتم الا: باشه..
همونجور خیره به چشمام موند..
اروم گفتم الا: چیه؟
با لبخند باريکي سر به هیچ تکون داد و قهوه شو مزه کرد و
گفت
جیمین : باید برم شرکت.
الا: با اون زخمت؟با حال بد دیشبت؟
لبخندي زد و دست به سرم کشید و گفت
جیمین:خوبم..مراقب خودت باش..
و کت و کیفش رو برداشت ..: احتمالا شب دیر میام...خدافظ.. و رفت.
همونجور متعجب نگاش کردم واه..اصلا فرصت نداد خداحافظي کنم..
چشه ؟ همونجور که گفته بود تمام روز رو نبود. گرفته ناهار خوردم و دیگه نتونستم جلوي خودمو بگیرم و به جیمین اسمس دادم
;خوبي؟
ندیده میتونستم لبخندش رو حدس بزنم و جواب داد ٫خوبم ٫
و لبخند روي لب منم اومد.همین کافیه شب هم نیومد. بعد شام مختصري با دلتنگي رفتم تو تخت.. دلم براش تنگ شده بود.
يعني كارش انقدر زیاد بود؟ اصلا براي کار مونده؟ بعد كلي فكر و تقلا بالاخره خوابم برد.با احساس لمس دستم و موهام و کسي که اروم و نرم
صدام میزد هشیار شدم..
جيمین : إلا..إلا خانوم..
گنگ و خواب آلود چشمامو باز کردم. عه .. جيمین..
چشمامو گرد کردم و ضربان قلبم بالا رفت. واقعا خودشه.
بالا سر من.. کي اومده؟ شوکه نشستم که تند و ارامبخش گفت
جیمین : هیچی نیست. هیچ نیست.. منم.. اروم باش
با نفس هاي سنگين دست به موهام کشیدم و گنگ
گفتم الا : چيه؟چيزي شده؟
و متعجب به دور و برم نگاه کردم و گفتم باز تو خواب راه رفتم؟
اشفته سر به نه تکون داد. خيلي گرفته بود. چشه ؟
متعجب گفتم الا : کي اومدي؟ جیمین : همین الان
نفسش رو بیرون داد و به زور گفت جیمین : میشه لباس بپوشي؟باید
بريم يه جايي..
..
دیدگاه ها (۴)

ادامه .... نفسش رو بیرون داد و به زور گفت جیمین : میشه لباس ...

استوری درخواستی.... ماله عشق خوشتیپ خودمه 🥰🥰🥰🥰🥰❤️❤️❤️❤️❤️🔥🔥🔥...

( ظهور ازدواج )( پارت ۴۰۱ فصل ۳ )جیمین : مطمینم تو بهترین ...

ظهور ازدواج )( پارت ۴۰۰ فصل ۳ )و با دستای لرزون به زور ماسک...

ظهور ازدواج )( پارت۳۳۵ فصل ۳ ) چي؟ نفسم بند اومد و هول چشم...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۹۱ فصل ۳ )لرزون دستش رو گرفتم و با بغض...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط