سفر میکردی و کار تو را دشوار میکردم

سفر می‌کردی و کار تو را دشوار می‌کردم
که چون ابر بهاری گریۀ بسیار می‌کردم

همان "آغاز" باید بر حذر می‌بودم از عشقت
همان دیدار "اول" باید استغفار می‌کردم

ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود
تو را دیگر میان خواب‌ها دیدار می‌کردم

«به روی نامه‌هایت قطرۀ اشک است، غمگینی؟»
تو می‌پرسیدی و با چشم خون انکار می‌کردم

در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود
به پای مرگ می‌افتادم و اصرار می‌کردم

خدا عمر غمت را جاودان سازد که این شاعر
غزل در گوش من می‌خواند و من تکرار می‌کردم

#سجاد_سامانی
#زیبا
دیدگاه ها (۱)

یک لحظه از خیال تو آسوده نیستمترکم نکن که با تو بفهمم که کیس...

قرار ابرهای بی‌وطن بیهوده‌پیمایی‌ستدر آغوشم بگیر، ای آسمان! ...

برو، كه در سرم افكار شعله ور دارمبرو، براى پر نازک ات خطر دا...

دلم قربانِ شادیِ تو، قربانِ غمت حتیزیاد است از سرِ ناچیزِ من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط