رمان غریبه ی آشنا

p²⁴

رفتیم سمت اتاق ته..روی تخت نشستیم که ته دستش رو انداخت درو کمرم منم سرم رو گذاشتم روی شونش(از این شانس ها 🥲)...بالاخره بعد ³ سال تونستم بهش بگم...بگم که حتی با اینکه دعوا کرده بودیم جونمم براش میدادم ...راستی ته نمی‌خوای توضیح بدید چرا همیشه سرد بودی؟؛
ات : آت من اینو به هیچکس نگفتم ولی میخوام بهت بگم....ما ی اکیپ ⁶ نفره بودیم ...من، هه این،یوجین،هلن، لورا و ....ولوکا...رفتیم ی سفر من و هه این باهم بودیم عاشقش بودم ...و..ولی اون رفت و به لوکا درخواست داد ما ³ تا پسر عمو دختر عمو بودیم لوکا ردش کرد و اون الان ⁶ ساله که غیب شده و معلوم شد که اصلا عاشق من نبود....عموم میخواست مال و اموال مارو بگیره برای همین هه این رو فرستاد...از اون موقع تا حالا عاشق شدن رو ممنوع کرده بودم حرف زدن با خانواده خندیدن و کلی چیز های دیگه ولی...ولی دیگه نمیتونم صبرم لبریز شده...من میخوام حست کنم...

یا خداااا صلواتتتتت
دیدگاه ها (۰)

اخلاقم دارم 😂پیش به سوی ثبت ناممم

رمان غریبه ی آشنا

رمان غریبه ی آشنا

برا امروز کافیه حالا حالا ها تو خماری بمونید💋😎

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

من عاشق شدمپارت(16)☆☆☆☆☆☆☆☆هه سو:هوفففف امروزم مثل هر روز کا...

من عاشق شدمپارت(18)☆☆☆☆☆☆☆☆☆ته ها بس نمیکند و به کار خودش اد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط