رویای شیرین من

پارت هفتم

هیلاری کنار آیزاوا وایساد و به بچه ها نگاه کرد: آیزاوا سنسه من باید باکوگو کاتسوکی،شوتو تودوروکی و خواهرمو ببرم جایی کارشون دارم.

آیزاوا: هیلاری هرجا میخوای ببرشون فقط سالم برشون گردون،مثل دفه قبل نشه😑

هیکاری: م...مگه...د...دف...دفه قبل...چی...شد؟

هیلاری: هیچی فقط چند تاشون رو با دست و پای شکسته بر گردوندم چیز مهمی نبود!

تودوروکی: چقدر عالی😐

هیکاری: اگه اتفاقی بیفته خودت باید گردن بگیری یا به ما ربطی نداره.

هیلاری: نمی خواد تو به من بگی چی به چیه. آها فهمیدم می ترسی هه نترس بابا خودم باهاتون میام

هیکاری: من نمی ترسم😡💢

هیلاری: آره تو راست میگی😏

میتسو: بس کنین دیگه وز وز وز وز وز وز پاشین جم کنین بریم💢💢

هیلاری: میتسو چان آروم باش چیزی نشده الان میایم.

خلاصه باکوگو،تودوروکی، هیکاری،هارو،میتسو و هیلاری روانه کوچه و خیابون شدن.

هیلاری خیلی آروم تو گوش هارو چیزی گفت: هارو چان می‌دونستی هیکاری عاشقه؟

هارو: وای نه(گرفتن دهنش) ببخشید حواسم نبود حالا کی هست؟

هیلاری: باکوگو

هارو غششش

هیلاری بلد گفت: خب رسیدیم احمقا

باکوگو: نفله باکا مگه نمی‌بینی کوچه بن بسته یا نکنه کوری؟

هیلاری: هی هیکاری اون دوست پسرت رو خفه کن تا نزدم تو دهنش💢

هیلاری به میتسو اشاره کرد و میتسو کارتی رو از جیبش بیرون آورد و روی یک قسمت از دیوار کشید.
بعد دری باز شد. همه دهن ها یک متر باز بود🤣🤣🤣

هیلاری سمت باکوگو رفت و دهنش رو بست: مطمئنی‌ که بنبسته؟

هیلاری جلو در ایستاد: هی مگه نمی‌خواین بیاین تو زود باشین دیگه!

همه رفتن داخل هر کس از کنار هیلاری،هارو و میتسو رد می شد به اونها تعظیم می کرد.

به دری رسیدن که.....
دیدگاه ها (۰)

هیچ وقت هیچ وقت درک نکردم

ادامه تک پارتی سرو تصمیم گرفتم گشادی رو کنار بذارم و بیام اد...

تک پارتی سروشخصیت کم آوردم🤣 به بزرگی خودتون ببخشید دیگه.ویو ...

رویای شیرین من

رویای شیرین من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط