رمانمعشوقهاستاد

رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۱۱۶
گوشیمو از کیف آبی رنگم بیرون آوردم و روشنش
کردم که دیدم واسم فرستاده" رژلبتو کم رنگتر
کن"
با تعجب بهش نگاه کردم و بعد تایپ کردم: کمرنگ
تر از این؟!
فرستاد: اصلا پاکش کن، حالا که میبینم خوشم
نمیاد رژلب بزنی اونم این رنگی.
گوشیو روي میز کوبیدم و با حرص بهش نگاه کردم
که دست به سینه به صندلیش تکیه داد.
عطیه: چی شده؟
-میگه رژلبتو پاك کن.
محدثه با تعجب گفت: وا! مگه چشه؟
-ولش کن این دیوونهست.
صداي گوشیم بلند شد که نفسمو به بیرون فوت
کردم و بهش نگاه کردم.
-زود باش مطهره، اصلا خوش ندارم جلوي این پسره ایمان رژلب روي لبت باشه، نبینمم باهاش حرف بزنی.
دندونهامو روي هم فشار دادم.
-آخه به تو چه؟!
عطیه پوزخندي زد.
-انگار شوهرته! خوبه فقط صیغشی.
واسش فرستادم: سرت تو کار خودت باشه، اون
دختره کنار داداشت کیه؟ دوست دخترشه؟
بهش نگاه کردم.
پیامو خوند و جدي بهم نگاه کرد.
واسم فرستاد: پشت سرم بیا باهات کار دارم.
بهش نگاه کردم که دیدم بلند شد.
نگاهی به اطرافش انداخت و بعد بهم اشاره کرد.
یکی زدم توي سرم و بلند شدم.
-آخر از دست این سر به بیابون میذارم.
عطیه: ول کن نرو.
کیفمو روي شونم انداختم.
-نرم این دیوونهست میاد دستمو میگیره میبرتم.
محدثه: آره برو، آمارم بگیر که دختره کیه.
سرمو به چپ و راست تکون دادم و به دنبال فضول
زندگیم رفتم.
وارد یه راهرو شد که وارد شدم.
انگار به یه انباري میخورد.
وایساد که بهش رسیدم.
خواستم حرفی بزنم اما یه دفعه دست پشت گردنم
انداخت و به سمت خودش کشوندم و لبشو روي لبم
گذاشت که چشمهام گرد شدند.
اون دستشو کنار صورتم گذاشت و بوسیدم، جوري
زبونشو روي لبم میکشید و مک میزد که مطمئن شدم کل سرباي روي لبمو تو معدش ریخته.
بالاخره ازم جدا شد و زبونشو روي لبش کشید و به
لبم نگاه کرد.
-درست شد.
تنها هاج و واج بهش نگاه میکردم.
-تو رسما دیوونهایا! میگفتی با دستمال پاك می
کردم!
انگشت سشتشو روي لبم کشید.
-اینجور بهتره، بیشتر خوش گذشت.
چشم غرهاي بهش رفتم که خندید.
#محدثه
عطیه بلند شد.
-برم کادوها رو بدم به ایمان.
سري تکون دادم و بازم به اونها نگاه کردم.
دخترهی عوضی چجوري هم بهش چسبیده.
ماهان یه چیزي بهش گفت که دختره چشمکی زد و
یه چیزي گفت.
انگار دود از کلم بلند میشد.
هردوشون بلند شدند که اخمهام بیشتر به هم گره
خوردند.
به سمت در رفتند که بلند شدم و پشت سرشون
رفتم.
از خونه خارج شدند و بین درختها رفتند.
میخوان چه غلطی بکنند؟
یه جا وایسادند که پشت یه درخت قایم شدم.
صداشونو شنیدم.
ماهان: از کجا میخریش؟
دختره یه چیزیو از کیفش بیرون آورد.
-تو چیکار داري عشقم؟ هروقت خواستی بیا خودم
بهت میدم.
با گرفتن دوتا سیگار به سمتش تعجب کردم.
دیدگاه ها (۱۸)

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۱۱۷ماهان فندکیو بیرون آورد و یکیشو آ...

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۱۱۸-او او، داد نزن عسلم، بد برداشت ک...

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۱۱۵-حتما دوست دخترشه.با حرص گفت: انگ...

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۱۱۴-تقریبا و به لطف بچهها آره، دیگه ...

{مافیای من}{پارت ۱۰}باشه عشقم بخواب کوک ویو همین طور مونده ب...

پارت 9 ویو ا/تپشتمو نگاه کردم و بله جنابعالی پشت سرم بودن فک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط