اربابمن
#ارباب-من
part : ۳۱
کوک : من از خدامه که نبینمش ، بعدشم کسی که باید از اینجا بره خانواده تو و دخترته پس گمشین
ات : کوک ...... بس کن لازم نیست بخاطر من بقیه رو بیرون کنی من میرم
و ات بدون اینکه کوک حرفی بزنه از خونه میره بیرون
اشک هاش صورتش رو خیس کرده بودن
ولی اشک هایش برایش اهمیتی نداشت همینطوری داشت قدم میزد
اون فقط یه هودی با یه شلوار تنش بود
همینطوری داشت میرفت
حتی کسی هم نبود که جلوش رو بگیره و بهش بگه وایسا
مثل اینکه همه به رفتنش راضی بودن حتی کوک
ازش دل شکسته شده بودی
فکر میکردی که الان میاد جلوتو بگیره ؟
ولی خب سخت در اشتباه بودی ، تو دیگه پیش کوک نیستی
فقط بخاطر اون دختره و خانوادش
ویو داخل خونه :
کوک : شما چیکار کردین ؟ ( با داد )
کیم یونا : حقش بود دختره ی هر//زه همون بهتر که رفت ، دخترم پاشو برو یه قهوه برامون بیار بلخره عروس خونه شدی دیگه
که کوک رفت و یه سی//لی زد توی صورت کیم یونا
کیم یوشی بلند شد و رفت جلوی کوک رو بگیره که یه مشت هم زد تو صورت اون
یوری همینطوری رو مبل نشسته بود و داشت با آرامش و صبوری اون صحنه هارو تماشا میکرد
براش هیچ مهم نبود که مادر و پدرش دارن کتک میخورن
اون انقدری کوک رو دوست داشت و بهش عشق می ورزید که آماده بود
تمام زندگیشو ، خانوادشو ، مال و ثرتشو بده برای کوک
کیم یونا و کیم یوشی پخش زمین شده بودن
حتی نمیتونستن که تکون بخورن
یوری از سرجاش بلند شد و به طرف کوک رفت
کوک از چشماش خشم میبارید
یوری دستشو گذاشت روی شونه های کوک
و اونو به خودش نزدیک کرد و گفت :
یوری : میگم ددی ، نظرت چیه امشبو باهم باشیم ؟
کوک یوری رو هل میده اونور ولی ....
نویسنده : kim lora
چنل ناناصمون :https://wisgoon.com/kookjbcusbak
part : ۳۱
کوک : من از خدامه که نبینمش ، بعدشم کسی که باید از اینجا بره خانواده تو و دخترته پس گمشین
ات : کوک ...... بس کن لازم نیست بخاطر من بقیه رو بیرون کنی من میرم
و ات بدون اینکه کوک حرفی بزنه از خونه میره بیرون
اشک هاش صورتش رو خیس کرده بودن
ولی اشک هایش برایش اهمیتی نداشت همینطوری داشت قدم میزد
اون فقط یه هودی با یه شلوار تنش بود
همینطوری داشت میرفت
حتی کسی هم نبود که جلوش رو بگیره و بهش بگه وایسا
مثل اینکه همه به رفتنش راضی بودن حتی کوک
ازش دل شکسته شده بودی
فکر میکردی که الان میاد جلوتو بگیره ؟
ولی خب سخت در اشتباه بودی ، تو دیگه پیش کوک نیستی
فقط بخاطر اون دختره و خانوادش
ویو داخل خونه :
کوک : شما چیکار کردین ؟ ( با داد )
کیم یونا : حقش بود دختره ی هر//زه همون بهتر که رفت ، دخترم پاشو برو یه قهوه برامون بیار بلخره عروس خونه شدی دیگه
که کوک رفت و یه سی//لی زد توی صورت کیم یونا
کیم یوشی بلند شد و رفت جلوی کوک رو بگیره که یه مشت هم زد تو صورت اون
یوری همینطوری رو مبل نشسته بود و داشت با آرامش و صبوری اون صحنه هارو تماشا میکرد
براش هیچ مهم نبود که مادر و پدرش دارن کتک میخورن
اون انقدری کوک رو دوست داشت و بهش عشق می ورزید که آماده بود
تمام زندگیشو ، خانوادشو ، مال و ثرتشو بده برای کوک
کیم یونا و کیم یوشی پخش زمین شده بودن
حتی نمیتونستن که تکون بخورن
یوری از سرجاش بلند شد و به طرف کوک رفت
کوک از چشماش خشم میبارید
یوری دستشو گذاشت روی شونه های کوک
و اونو به خودش نزدیک کرد و گفت :
یوری : میگم ددی ، نظرت چیه امشبو باهم باشیم ؟
کوک یوری رو هل میده اونور ولی ....
نویسنده : kim lora
چنل ناناصمون :https://wisgoon.com/kookjbcusbak
- ۶.۸k
- ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط