داستان ترسناک کوتاه

📓 داستان ترسناک کوتاه

این ماجرا چند وقت پیش اتفاق افتاد من تو خونه تنها بودم مامان بابام رفتن مهمونی من نرفتم زنگ زدم به دوستام فاطمه و فاطیما اومدن خونمون از ساعت ۷ فیلم های ترسناک عروسک انابل رو دیدیم تا ساعت ۳ شب وقتی که اومدیم بخوابیم سر و صدا های عجیبی اومد گفتیم از بیرونه ساعت ۴ بود که متوجه شدم که یه چیزی جلوی تلویزیون وایستاده چون تاریک بود فکر کردم فاطیما هست ولی دیدم بچه ها همه خوابیدن من خیلی ترسیده بودم بچه ها رو بیدار کردم گفتن چی شده اون دختر رو تا خواستم بهش نشون بدم نبود و دوباره خوابیدیم بعد یه چیزی باعث شد بیدار بشیم دیدیم که یکی در یخچال رو باز کرد ما رفتیم ببینیم کیه که یه دفعه به ما حمله کرد ما وقتی بیدار شدیم دیدیم که تو حیاط هستیم رفتیم خونه همه چیز سر جای خودش بود و خیلی تمیز من به مامان بابام گفتم ولی اونا گفتن خیال کردی از همون شب همش میاد پیشم الان هم باهم دوستیم...


تصویر لسکلت کشف شدع از عادم کوچولوها
دیدگاه ها (۶)

♋ ️ له ویاتان ها Leviathans :نژادی از افعی های دریایی (Sea S...

داستاننه یا ده سالم بود که یه روز صبح ساعت 10 و 11 صبح تو خو...

شبتون جنی تا فردا شب شمارو بع جنا میسپرم در صورت ممکن شاتم ک...

جدا شدن روح  جدا شدن روح از بدن هنگام مرگ قطعی ، در کسری ازث...

پارت ٢ هزار و یک شباز بابام خدافظی کردم سوار شدم حرکت کردیم ...

عشق چیز خوبیه پارت ۲ رفتم دم در لینو اومد لایا هم همراهش بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط