نمی گفتی منم دیوانه ی تو

نمی گفتی  منم  دیوانه ی  تو؟
لبِ  خُشکیده  برمیخانه ی  تو
نمی گفتی چوجامت را بنوشم؟
شوم  پروانه  در  کاشانه ی تو
ز جامم خوردی و آنرا شکستی
دلم  شد  لانه ی   ویرانه ی تو
چو شب آید کُنی خوابم هیاهو
تنم اینجا  و دل  پروانه ی  تو
به هر  کوچه  دوانم   تا بنوشم
یکی جام  از  لبِ  پیمانه ی تو
دیدگاه ها (۵)

ای که دهی گُل به گُلستان منوقتِ خزان رفته زِ بستانِ منگشته ...

به من گفتی  تو را جانم ، نبودیتو  را مُرغی  غزلخوانم  ، نبود...

هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنهای ترس تنهای من اینجا چرا...

چشمم دوباره خیس شد از نم نم سکوترخت سیاه کرده به تن از غم سک...

پدرم پیر نشو... روشنیِ خانه بمانسقف بالاسرِ این خانه ی ویران...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط