پارتبیستوچهارم

#پارت_بیست‌و_چهارم
یکبار که خونه‌ی عمو رسول بودم و با رها خاله بازی میکردیم زنگ خونه به صدا دراومد
من و رها با شیطنت سرمون رو از پنجره‌ی اتاقش بیرون بردیم و من گفتم
_کیه؟...
رهام که میدونست بین خاله‌بازی هستیم گفت
_پناه خانم بیا پایین این وسیله‌هارو ببر یخچالتو پر کن...
رها دختر کوچولوم بود و با توصیه‌های مادرانه ازش جدا شدم و با چادر رنگی رفتم پایین
رهام با دیدنم یه نایلون پر از خوراکی‌های خوشمزه گرفت مقابلم و گفت
_بفرمایید خانم سفارشتونو اوردم...
من با لحنی لوس تو همون دنیای خاله‌بازی چادرم رو مرتب کردمو گفتم
_وای حاج‌آقا اینهمه پولو از کجا اوردید؟...
رهام لبخند پهنی زد و آروم گفت
_پول خوراکی مدرسمه
چیزی نخوردم تا بتونم واسه‌ شما اینارو بخرم...
خجالت کشیدم که گفت
_قول میدی بین خودمون بمونه؟
_اوهوم...
اونروز انقدر سرگرم بازی بودم که یک ساعت دیرتر از همیشه به خونه برگشتم
مثل همیشه به همراه رهام رفتم
که با رسیدن به خیابون میگفت
_دستتو بده...
و با گرفتن دست‌هام هردو طرف خیابون رو نگاه میکرد و تمام حواسش به این بود که آسیبی بهم نرسه
چقدر از دیدن این صحنه‌ها لذت میبردم
حمایت‌های صادقانه‌ی رهام حتی از دنیایی از خوراکی‌های خوشمزه هم جذاب‌تر بود
اونشب وقتی دیرتر به خونه رسیدیم مامانم با اخم نگاهم کرد و گفت
_خیلی ناراحتم کردی که انقدر دیر اومدی...
ساکت بودم که رهام گفت
_خاله من نبودم
تا برسم خونه پناهو بیارم دیر شد
لطفا دعواش نکنید...
روزها میگذشت و همه چیز عالی بود تا اینکه بابا تصمیم گرفت با تمام سرمایه‌ای که جمع کرده یک مجتمع با تعداد واحد بالا و شیک بسازه
اون تصمیم داشت نیمی از واحد‌ها رو به شکل اداری و نیمی رو به شکل مسکونی بسازه
این پروژه فوق‌العاده عظیم بود و نیاز به تجربه زیاد داشت
عمو رسول تردید داشت و هنوز جسارت انجام چنین پروژه‌ای رو نداشت اما بابا با تمام اعتباری که بین شهر پیدا کرده بود حالا خیالش راحت بود که میتونه چنین کاری رو تنهایی انجام بده و برای چندین سال خودش رو بی‌نیاز بکنه
پروژه با خرید زمین و کشیدن نقشه‌ی مهندسی آغاز شد
بابا هرروز به کارگرها سر میزد و تا جایی که پول نقد داشت برای خرید مصالح و پیشبرد بقیه کارها استفاده میکرد
اما در حین ساخت مجتمع روزی رسید که بابا متوجه شد همه‌ی آنچه که از قبل پس‌انداز کرده بود تموم شده و حالا برای تموم شدن پروژش مجبور به استفاده از چک بود
اون هرجایی که میرفت برای خریدهاش چک با مبالغ سنگین میکشید و منتظر بود تا زودتر به نتیجه برسه تا سرمایش چندین برابر برگرده...
دیدگاه ها (۱)

#پارت_بیست‌و_پنجم بابا امیدوار بودمامان منتظر یک تغییر بزرگ ...

_Cm🌻

#پارت_بیست‌و_سومروزها جلوتر میرفت و موقعیت شغلی بابا بی‌نظیر...

#پارت_بیست‌و_دومرهامِ فکور،فرزند رسول...خدای من!چندبار چشم‌ه...

#my_Black_life2 پارت²²خلاصه:رفتن لوازم رو خریدن و رفتن دور د...

معرفی فیک (دور اما آشنا )

Mafias Stepdaughter

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط