رمان تاوان دروغ پارتسیویکم

رمان تاوان دروغ #پارت_سی_ویکم
شرمنده پارت کوتاهه وقت ندارم . 😄
واشتیم میرفتیم سوار ماشین شیم که گفتم : اقا من کنار پنجره میشینم ها .
نیلو _ به به . خودت برا خودت میبری و میدوزیا . نه خیرم بشین سرجات
_ بخدا حوصله ندارم بحث نکنید دیگ
بهدخت _ جونم ؟ هر کی باید بشینه سر جا اولش بانو .
_ عصاب ندارم میزنم شل و پلت میکنما . میگم بشین بشین .
و نیلو با علامت بهش فهموند من باید کنار بشینم خلاصه سوار شدیم و نیلوفر نشست بین ما دو تا . سرمو به پنجره تکیه داده بودم و به حرفای بنی و مهیار و ارشام گوش میدادم .
بنی _ یعنی چه ؟ مگه تو نباید ماشین بیاری ؟
ارشام _ خوب چکار کن ماشین نبود .
مهیار _ مگه ماشین خودت نیست ؟
ارشام _ نه بابا ماشین بابامه
بنی _ ای خاااک یعنی تو یه ماشینم از خودت نداری ؟
سرمو برداشتم و درو باز کردم . با صدای یکم جیغ گفتم : بشینین دیگ چی میگین زرت و پرت میکنین هی ؟
ارشام _ چته باو بی اعصاب ؟ نخوریمون ی وقت
_ نگران نباش نمیخورم . حالا چیشده بالا کله من دارین فک میزنین ؟
مهیار _ جا برای ارشام نداریم
_ جونم ؟؟؟؟ تو مگ با ماشین نیومدی ؟
ارشام _ ن بابا ماشین کجا بود ؟
_ خب خب حالا باشه . بزارین خودم براتون تصمیم میگیرم .
جاهارو روبه راه کردم و بلاخره راه افتادیم ....
دیدگاه ها (۱)

رمان تاوان دروغ #پارت_سی_ودومسرمو به پنجره تکیه دادم و تو فک...

رمان تاوان دروغ #پارت_سی_وسوم_ خب مامان جان چکار کنم دیگ تقص...

بروبچ بنظرتون چرا کلش رویال من باز نمیشه ؟؟؟؟ ریده تو اعصابم...

رمان تاوان دروغ #پارت_سی_امبعد خوردن قهوه و کیک ها تصمیم گرف...

پارت ۴۱ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۹ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۷۳ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط