پارتپنجم

#پارت_پنجم
از زبون #سیلدا


شب شد به همه شب بخیر گفتم راه افتادم سمت اتاقم اتاق سهون درست کنار اتاق من بود لعنتی
داشتم میرفتم که لای در اتاق سهون باز بود و یه دفعه یه نوری روشن شد اولش فکر کردم شمعه اما بعدش فوضولیم گل کرد و رفتم اروم از لای در نگاه کردم
با چیزی که دیدم برق از سرم پرید🤯
یکم عقب عقب رفتم و افتادم رو زمین
اینجا چخبر بود؟؟
قدرت اتیش چان واقعی بود؟؟
اون واقعا قدرت داشت؟؟
یدفعه در اتاق باز شد سهون و چانی اومدن بیرون وحشت زده بهشون نگاه کردم اما بعدش خودمو جمع جور کردم و بلند شدم
سهون:چیزی شده چرا اینجا نشستی؟؟
+ها؟؟هیچی...هیچی پام لیز خورد افتادم همین
سهون:اهان باشه
چانی:سهون من میرم پیش بک تو اتاق بخوابیم به لوهان خوش بگذره
سهون:اوکی بای
+منم میرم
با دو رفتم تو‌ اتاقم
اب دهنمو قورت دادم چندبار پلک‌زدم یه چک محکم زدم تو گوش خودم
+اااایییی
درد داشت نه نباید درد داشته باشه این یه خوابه نه؟؟
چرا..چرا چانی قدرت داشت؟؟
یه نیشگون از دستم گرفتم
نزدیک بود اشکم در بیاد دستام سخ زده بود و بدنم میلرزید
رفتم روی تخت دراز کشیدم و بعد خوابم برد...


ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

#پارت_ششماز زبون #سیلدااز خواب بیدار شدم هیچی از دیشب یادم ن...

#پارت_هفتماز زبون #مبینایه حسی داشتم نسبت به اعضاانگار اونا ...

#پارت_چهارماز زبون #مبیناروی کاناپه خوابمون برده بود بعد تمی...

#پارت_سوماز زبون #مبینارو تخت دراز کشیده بودم و با گوشی کار ...

نفرین شیرین. پارت 1

سنگدلچپتر * 22 *رفتم توی اتاقم،تمام کمدم رو زیر و رو کردم تا...

ازدواج از روی اجبار۲ ادامه پارت۱۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط