خانومه

خانومه ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﻟﺒﺎﺳﺎﺷﻮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻭُﺭﺩﻩ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﻧﺸﻮﻧﻮ ﻣﯿﺰﻧﻦ.
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩٔ ﺣﻤﻮﻡ ﺑﯿﺮﻭﻧﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﺣﺴﻦ ﺁﻗﺎ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﺸﻤﺶ ﮐﻮﺭﻩ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻩ ...


ﺧﯿﺎﻟﺶ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺣﺘﯿﺎﺟﯽ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﻩ.
ﻟﺨﺖ ﻣﯿﺮﻩ ﺩﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﺣﺴﻦ ﺁﻗﺎ ﯾﻪ ﺟﻌﺒﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ.

ﻣﯿﺎﺭﺗﺶ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ، ﯾﻪ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﻭ ﻟﺨﺖ ﻣﯿﺸﯿﻨﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﺵ.
ﻣﯿﮕﻪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﯾﺎﺩ ﻣﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﯼ ﺣﺴﻦ ﺁﻗﺎ؟ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯿﻪ؟ ﺧﺒﺮﯾﻪ؟

ﺣﺴﻦ ﺁﻗﺎ ﻣﯿﮕﻪ : ﻭﺍﻻ ﻫﻔﺘﻪ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﻡ خوب شدم، ﮔﻔﺘﻢ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﺮﺳﻢ
دیدگاه ها (۴۵)

پسر خالم ۴ سالشه ازش پرسیدم:علی جون بنظر تو توی زندگی قیافه ...

پسرکی را دیدم با دستانی سیاه گوشه خیابان نشسته بود، جلو رفتم...

دستشویی پارک بودم یکی در زد. گفت: سلام خوبی؟ من با خجالت گفت...

دختره ۱۴ سالشہ نوشته:خیلی سخته ببینی دستای عشقت تو دستای یکی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط