خشن اما مهربون

پارت ۱۰

وارد اتاق شدم یونگی جلوی پنجره واستاده بود. درو بستم و جلوی در واستادم برگشت و دوباره کل لباسامو چک کرد. نمیدونم چرا وقتی داشت لباسامو رسد می مرد گرمایی نگاهش رو روی بدنم حس میکردم.

یونگی : به این زودی قانونارو فراموش کردی؟؟؟ هاااا(عربده) .

بر عربدهش کل بدنم لرزید بدنم منقبض شد.{ اووو ات دیگه می خوای تا کی بزاری واست رییس بازی در بیاره نقشت رو عملی کن برای چی لال سدی مگه نمی خواستی بری بیرون.} نمیدونم دلم می خواست واستم ولی عقلم میگفت برم نه اینطوری نمیشه چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم و گفتم.

ات: چییهه... الان می خوای چی کا کنی من هم قانون اول که با پسرا نباشم رو بهم ریختم هم قانون دوم که لباس تنگ نپوشم اصلا چرا باید تو واسم تعین کنی چی بپوشم. لابد الانم می خوای منو از خونه بندازی بیرون اوکی لازم نکرده زحمت بکشید خودم میرم.

همه یه لباسام رو تو ساکم کردم و از اتاق خارج شدم. به سرعت از خانه رفتم بیرون به سمت خیابون بدو بدو کردم.
تمام سعیم رو کرد که سریع به یک جایی دور از اون خونه برسم. {اوففف بالاخره تموم شد یعنی واقعا... }. نمی دونم چرا اما با اینکه از اون خونه امده بودم بیرون اما ناراحتی خاصتی توی قلبم بود انگار که از وسط نسو شده و اون قیمت دیگش توی اون خونه پیش یکی گیر بود.
پاهام دیگه توان راه رفتن نداشتن کفشامو در اوردم و پا برهنه راه می رفتم نمی تونستم باید کجا برم چی کار کنم که یاد بابام افتادم سریع یک تاکسی گرفتم و به سمت خونه راه افتادم وقتی رسیدم با صحنه ی عجیبی مواجه شدم......
...........................................................

خوب پیشی های من اینم از این پارت امید وارم که دوست داشته باشیدش من تمام سعیم رو میکنم تا بهترین رمان هارو براتون بنویسم امیدوارم یک روزی همه باهم به کنسرت بی تی اس بریم. لایک و کامنت فراموش نشه
:) I love you❤️
دیدگاه ها (۵)

#دست_مو_بگیر #پارت_یازدهمآروم با خودم تکرار میکردم.من- پشت ا...

آقای رئیس پارت ششم یه هفته بعد : خب توی این یه هفته اتفاقی ن...

چشم هیترا کوررر

دیشب وقتی بابام امد هم من هم مامانم رو برد بیمارستان مامانم...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۲۱+هی ، هی، شایعات رو شنیدی؟*کدوم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط