نه قهرمان

نه قهرمان
پارت ۳۲

ویو میا
پادشاه و ملکه به سمت من آمدند و ملکه یه سیلی بهم زد و گفت :
دختره هرزه تا این وقت شب دختر منو چرا بیرون بردی ها
پادشاه : اون موقع که بهت گفتم بکشمش باید این کار رو میکردیم
میا : برید از دختر خودتون بپرسید تا این وقت شب چیکار میکرده منو علاف خودش کرده
ملکه : خفه شو دختر من مثل تو نیست
پادشاه : نگهبانان سریع این دختر اشغال رو ببرید تو اتاق شکنجه و تا میتونید بزنیدش
نگهبانان اومدند سمتم و دستامو گرفتند و منو بردند پشت کاخ یه انباری بود که بهش نمی‌خورد اتاق شکنجه باشه ولی وقتی درشو باز کردند که در مخفی دیگه بود منو بردند داخل و بله اتاق شکنجه اینه یه اتاق کاملا تاریک و سیاه و رو زمین و دیوار پر از خون بوده نگهبان یه صندلی گذاشت وسط اتاق و منو گذاشتند روی آن و دست و پاهامو محکم بستند و رفتند بیرون که یه مرد با ماسک وارد اتاق شد بدون هیچ حرفی رفت طرف کمد و درش رو باز کرد کمد پر از شلاق بود یکی از ضخیم ترین شلاق رو برداشت و اومد طرفم و شروع کرد به زدنم من با قدرتم تونستم دردش رو مهار کنم و هیچ‌ دردی رو احساس نمی‌کردم و خیلی راحت نشسته بودم که این کار باعث شد او بیشتر بزنه و بعد از ۱۰۰۰ ضربه نتونستم دووم بیارم و بیهوش افتادم رو زمین
۴ ساعت بعد
به هوش اومدم هنوز توی اون اتاق بودم بدنم خیلی درد میکرد نمیتونستم بلند بشم خواستم خودمو تلپورت کنم که دستام اصلا جون نداشت مجبور شدم از اتاق برم بیرون و وارد کاخ شدم کاخ تقریبا تاریک بود و همه خوابیده بودند رفتم سمت اتاقم و درو باز کردم با همان لباس کثیف و خونی خودمو انداختم رو تخت و خوابیدم
ساعت ۸ صبح
با صدا زدنای یکی از خواب بیدار شدم خدمتکار بود اومد داخل اتاق و گفت :
پادشاه و ملکه گفتند بیایید صبحانه بخورید
میا : من کوفت بخورم نمی آیم پیش آنها
خدمتکار: ولی پادشاه گفت اگر نیایید اتفاق خوبی در انتظار شما نیست
میا : خیلی خوب برو بیرون الان می آیم
خدمتکار رفت بیرون و منم با کلافگی بلند شدم و حوله ام رو برداشتم و رفتم حموم بعد از نیم ساعت از حموم آمدنم بیرون به سمت اینه رفتم رو صندلی نشستم و جعبه کمک های اولیه رو برداشتم و شروع کردم به پانسمان زخم ها بدنم پر از کبودی و زخم بود و بخیه روی شکمم هم باز شده بود وای حالا چیکار کنم ( توی پارت بعد میگم چرا شکمش بخیه دارد)
بیخیال شدم رفتم سمت کمد و یه لباس و شلوار بلند و پوشیده پوشیدم که پانسان ام معلوم نشود از اتاق بیرون رفتم رفتم پایین که دیدم پادشاه و ملکه با کامیلا و سوفیا سر میز نشسته بودند و مشغول غذا خوردن بودند رفتم روی یکی از میز ها که تقریبا از آنها دور بود نشستم و یه سلام خیلی سرد کردم و مشغول خوردن غذا شدم که

ادامه دارد ......
دیدگاه ها (۲۷)

امروز تولدمه..هیچوقت بخاطرش خوشحال نبودم یا جشن نگرفتم چون ا...

بچه ها اسم آهنگو ناموسا برام کامنت کنین

نه قهرمان پارت ۳۱ ویو میا :با سوفیا داشتیم مغازه ها رو می‌گش...

نه قهرمان من تو پارت ۲۱ یه قسمتی رو توهین به پسرا نوشته بودم...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۱۱تهیونگ خیلی تعجب کرده بود نمیدونم...

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط