برکه و ماهیم گاهی قهر و گاهی آشتی
_برکه و ماهیم، گاهی قهر و گاهی آشتی
شاعر: سید احمد حسینی
تا ابد در خاطرت عکسِ خدا را داشتی
سنگِ من! خود را اگر آیینه میپنداشتی
داشتم یک دم هوای شانهات را در سرم
نازِ شمشیرت! سری بر شانهام نگذاشتی
شهرتام مدیونِ رسواییست، باور کن، مرا
خوارِ چشمِ دشمنان کردی ولی گل کاشتی
بعدِ تو من مثلِ یک آیینه در تاریکیام
هیچ عکسی را برای دیدنم نگذاشتی!
آب آبی بود، آبیتر شد از چشمانِ تو
خم شدی و قطعهای از آسمان برداشتی
ارتباطِ ما ندارد رنگِ و بوی خاکیان
برکه و ماهیم، گاهی قهر و گاهی آشتی
شاعر: سید احمد حسینی
تا ابد در خاطرت عکسِ خدا را داشتی
سنگِ من! خود را اگر آیینه میپنداشتی
داشتم یک دم هوای شانهات را در سرم
نازِ شمشیرت! سری بر شانهام نگذاشتی
شهرتام مدیونِ رسواییست، باور کن، مرا
خوارِ چشمِ دشمنان کردی ولی گل کاشتی
بعدِ تو من مثلِ یک آیینه در تاریکیام
هیچ عکسی را برای دیدنم نگذاشتی!
آب آبی بود، آبیتر شد از چشمانِ تو
خم شدی و قطعهای از آسمان برداشتی
ارتباطِ ما ندارد رنگِ و بوی خاکیان
برکه و ماهیم، گاهی قهر و گاهی آشتی
- ۶۵۴
- ۱۵ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط