خشکیده کویری است نه برگی و نه باغی

خشکیده کویری است نه برگی و نه باغی
از ما نگرفته است بجز مرگ سراغی

ساقی به در میکده قفلی زده پیداست
آنقدر نمانده است که پر گردد ایاغی

سر می زند از دانه گندم علفی هرز
از آتش ققنوس بجا مانده کلاغی

کم مانده در این سردی بازار محبت
خورشید دلم را بفروشم به چراغی

مرهم ننهادند به داغ دل ما هیچ
داغ است که باید نهم از داغ به داغی
دیدگاه ها (۱)

لب اگر باز کنم سرّ مگو می‌ریزدمی‌روم گریه کنم چشم فرو می‌ریز...

خــــدایــــا !خـــواهــــش کـــه هیــــچ . . .التمــــــاسـ...

#غم چقدر بی خانمان بوداگر که سینه ی مرا نداشتو باید هر شب،سر...

ﮔﺬﺷته ﺍی ڪہ ﺣـآﻟﻤآن ﺭﺍ ﮔﺮﻓته ﺍﺳتـ ..ﺁﯾﻨـﺪه ﺍی ڪہ ﺣﺎلی ﺑﺮﺍے ﺭ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط