هزاران ناگفته در من خانه کردهاند
هزاران ناگفته در من خانه کردهاند
و من محکومم تا ابد آنها را همراه قلبم به دوش بکشم
هر تپش، زمزمهایست از حرفهایی که هیچگاه مجال گفتن نیافتند؛
حرفهایی که در سکوت
ریشه در جانم دواندهاند..
آنها خواهند ماند؛
تا وقتی که سبزی روحم هنوز در این دنیای خاکستری رمقی برای نفس کشیدن داشته باشد..
تا وقتی که سپیده از خستگی بشکند و صبح به پایان برسد
و باز، شب با شبنمهای غمزدهاش
گوشهی چشمانم را پر کند
و مرا بیدفاع و آرام در یاد تو غرق کند..
و شاید همین غرق شدن
تنها راهی باشد برای زنده ماندن من در نبودنت؛
که هر قطره اشک بهانهای شود برای دوباره دیدن تو
در آینهی شکستهی خاطراتم..
و من محکومم تا ابد آنها را همراه قلبم به دوش بکشم
هر تپش، زمزمهایست از حرفهایی که هیچگاه مجال گفتن نیافتند؛
حرفهایی که در سکوت
ریشه در جانم دواندهاند..
آنها خواهند ماند؛
تا وقتی که سبزی روحم هنوز در این دنیای خاکستری رمقی برای نفس کشیدن داشته باشد..
تا وقتی که سپیده از خستگی بشکند و صبح به پایان برسد
و باز، شب با شبنمهای غمزدهاش
گوشهی چشمانم را پر کند
و مرا بیدفاع و آرام در یاد تو غرق کند..
و شاید همین غرق شدن
تنها راهی باشد برای زنده ماندن من در نبودنت؛
که هر قطره اشک بهانهای شود برای دوباره دیدن تو
در آینهی شکستهی خاطراتم..
- ۶.۶k
- ۰۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط