عروسفراری

#عروس_فراری 🤍👀
Part: ³³

هانی یول: تو روانی...
تهیونگ: میدونم!!(نیشخند)
هانی یول : مردَکهِ...آه ...

ویو ات :

دلشوره داشتم و نگرانه تهیونگ بودم ...اگه اتفاقی براش میوفتاد چی؟!! ......

ات: جونکوک...
جونکوک: هوم؟!
ات: تهیونگ...
جونکوک: فکر کنم قبلا جوابت رو دادم ‌!!
ات: تو فقط گفتی ساکت شو...
جونکوک: این جواب نیست؟!
ات: معلومه که نیست!.... من نگرانه تهیونگم اگه اتفاقی براش بیوفته چی ؟! ...هر آن ممکنه که یه بلایی سره تهیونگ بیارن و اونم تنهاس و کاری ازش برنمیاد و ....

قبلا از اینکه حرفم تموم شه داد زد‌....

جونکوک: چیزیش نمیشه!!(داد)

ولی کم نیاوردم....

ات: چرا چیزیش نمیشه میونه اون همه گرگ گشنه ولش کردیم بعد اونم تنهاااا میشنوی تنهااا(بلند)
جونکوک: ات با من بحث نکن وقتی میگم چیزیش نمیشه یعنی نمیشه!
ات: چرا نکنه تو علم و غیب داری! ....تو مثلا دوستشی! به جای اینکه کمکش کنی فقط داری یه بند تو گوشه من میخونی که چیزیش نمیشه چرا چیزیش نمیشه نکنه جونه جاودانه داره!(داد)

و بعد با عصبانیت از ماشین پیاده شدم....از دسته جونکوک خیلی عصبانی بودم....چرا کاری نمیکرد چرا اصلا سعی در نجاته تهیونگ نداشت مگه دوستش نبود مگه مثل برادر هم نیستن؟!

سرم رو به ماشین تکیه دادم و چشام رو بستم ‌...سوزش پام رو حس میکردم ولی برام یه جورایی عادی شده بود! ....

دستی روی شونم اومد ...چشام رو باز کردم که با جونکوک روبه رو شدم ....

ات: هاا!
جونکوک: از دستم عصبانی ؟!
ات: معلومه!
جونکوک: معذرت میخوام ...ولی واقعا تو این موقعیت نمیتونیم کاری برا تهیونگ انجام بدیم!
ات: چرا مثلا !! مگه توی چه موقعیتی هستیم؟!!
جونکوک: تو نمیفهمی....
ات: اینقدر مسخره بازی هات رو گردن این که من از مافیایی چیزی نمیدونم ننداز!
جونکوک: ات تو الان عصبانی هستی...نمیتونی خوب فکر کنی بیا بریم یه چیزی بگیرم بخوری یکم حالِت بهتره بشه بعد درمورد ....

قبل از اینکه حرفش تموم شه پریدم تو حرفش ‌....

ات: تهیونگ داره اونجا سَقَط میشه بعد من چجوری باید یه چیزی از گلوم بره پایین!!!
جونکوک: هی هی حق با توعه باشه اروم باش ....

ویو تهیونگ: .....

ادامه دارد.....

بالای ۳۰ تا لایک بگیره بقیش رو همین امروز میزارم🙃
دیدگاه ها (۲۵)

#عروس_فراری 🤍👀Part: ³⁴دستام رو بسته بودن و نشوندِه بودَنَم ر...

#عروس_فراری 🤍👀Part: ³⁵جونکوک: اِی درد گوشم پاره شد‌!ات: حقته...

#درخواستیادامه ی پارت آخر....رفتین تا حیاط رو نگاهی بندازین ...

#درخواستی Part: ....آخراز خونه زدی بیرون ....گوشیت رو از تو ...

چرا من پارت ۱۱و جنی قضیه رو گفتهمون لحظه جونکوک وارد اتاق می...

پارت ۱۲# حلقه_سکوت * که یهو تهیونگ متوجه کبودی روی دست ات ...

سناریووقتی خیلی عصبانی😑نامجون: ( داره کتاب میخونه که میخوره ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط