(پارت ۴) (درویش وزن پادشاه)

.' دختر مدتى در آنجا ماند بعد سر به بيابان گذاشت روزى سر چشمه‌اى رسيد. رفت بالاى يک درخت. پسر پادشاه پس از اينکه پنج سال همه‌جا را گشت به آن چشمه رسيد. دختر که او را ديده بود لاى شاخه‌هاى درخت خود را پنهان کرد.

شاهزاده‌ خواست آب بخورد، عکس دخترى را توى آب ديد. گفت: 'جنى يا انسى ظاهر شو.' دختر گفت: 'اى جوان تو چه‌کار داري، من لباس ندارم نمى‌توانم پيش تو ظاهر شوم.' پسر براى دختر لباس آورد. دختر لباس را پوشيد و از درخت پائين آمد. آن‌وقت همديگر را شناختند و به شهر پدرِدختر رفتند، پادشاه که داماد و دختر خود را ديد. هفت سال خراج شهر را بخشيد.

#پارت ۴
دیدگاه ها (۰)

اگر قرار بود توی موبایل زندگی کنی کجاش میخواستی باشی?

میکس سریال عاشقانه چینی

ممنون از عزیزانی که بیشترین کامنت و لایک وگذاشتن

پارت ۳ درویش وزن پادشاه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط