داستانم را به مجنون گفتم و با خنده گفت

داستانم را به مجنون گفتم و با خنده گفت:
این همه دیوانگی را از کجا آورده‌ای؟

ای غم شیرین تنهایی، کجا با این شتاب؟
بیشتر در خانه‌ام بنشین، صفا آورده‌ای

سجاد سامانی
#شعر#شعر_معاصر
دیدگاه ها (۱۶)

"آتشی افتاده از چشمت به نی زارِ دلم ...وای اگر طوفان بیاید ر...

آراممشبیه روستایی مخروببعد از زلزلهشبیه گورستان قدیمی شهردر...

عشق در آمد از درمدست نهاد بر سرمدید مرا که بی توامگفت مرا که...

ﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩﻧﯽ ﻫﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺵﮐﻪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻟﻢ...

دست بردار از سرِ دیوانگی هایِ دلمپا بکش از غصه و اندوهِ دنیا...

#زنمادر نبودتمام سالها مادرانه بافته بودمادرانه ساخته بودتما...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط