part
#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹
part ⁸
4 ساعت بعد
تو خواب ناز بود که گوشیش زنگ خورد
دستشو به سمت میز کنار تختش دراز کرد تا گوشیش رو بگیره
سیم شارژ رو از تنش در اورد و گوشی و آروم گزاشت کنار گوشش و جواب داد
+بله(خواب آلود)
•یااا بچه الان چه وقته خوابه؟!
+چیشده هیونگ بگو میخوام به ادامه خوابم برسم.
•عزیزم خواب بی خواب با این دوتا بی ریخت اومدم رستوران تو هم بیا
+خوش بگذره هیونگ. بای.
•یاااا حق نداری قطع کنی من هیونگتما. بعدشم ما پایینیم اومدیم دنبالت فقط یه چیزی فقط این دوتا بی ریخت نیستن
استاد نامجون و مین هم هست.
+یاااا.
•در رو باز کننننن.
آروم از جاش بلند شد شلوارک خیلی خیلی کوتاهی تو پاش بود ولی فکر نمیکرد که اونا بخوان بیان بالا پس آروم در رو باز کرد تا بگه که الان میاد. موهاش پف کرده و ژولیده بود.
شلوارک کوتاه تو پا که رون های خوش فرن و سفیدش رو به نمایش میزاشت باعث شده بود که سکسی نشون داده بشه.
در رو باز کرد که تهیونگ و جونگکوک پریدن تو خونه.
اول فکر میکرد که استاد کیم و مین نیومدن ولی بعد وارد شدن جین استاد کیم و مین وارد شدن.
جیمین زمانی که جونگکوک و تهیونگ وارد شدن ترسید و به شوخی به پس کله هردوشون زد و باعث شده بود که متوجه اون دو استاد پشت سرش نشه.
+خیلی بی حیایین هم تو هم تو و هم تو(به ترتیب هم تو. جونگکوک. تهیونگ و جین)
•یاااا اگه من تو زبان کره ای ننداختمت.
+معلم نیستی که یزیدی.
*یااا جیمینا چه سفیده.
+گمشو.
میخواست به سمت آشپز خونه بره روشو برکردوند که با اون دو استاد رو به رو شد. نامجون سرش تو گوشی بود و یونگی به مسخره بازی هاشون نگاه میکرد و گه گاهی هم هواسش پرت رون های لخت جیمین میشد.
نگاهی به دور و اطراف کرد ولی نه دکسان بود و نه جیهیون.
سلامی به هردوشون کرد و به سمت آشپزخونه رفت و قهوه درست کرد.
داشت به این فکر میکرد که یونگی متوجه لباس کوتاهش شده یا تو اون مدت داشته با نامجون حرف میزده.
جیمین تو ذهنش: پسر مگه خنگه که ندیده باشه.
تو همین خیالات بود که کاغذی روی میز توجهشو جلب کرد. به سمتش رفت و بازش کرد.
÷به من ربط نداره قرار چیکار بکنی ولی من و جیهیون رفتیم بیرون خرید. تا برگردم نبینم خونه رو به گند کشیده باشی. راستی خونه رو تخلیه کن. دیگه جایی توش نداری قرار همسرم به این خونه بیاد جیهیون هم براش یه کاری میکنم و یه تونه کوچیک براش میگیرم.
به نامه نگاه میکرد و با تعجب و شک بهش خیره بود.
خونه ای که جیمین خودش رو کشت تا بخرتش رو میخواد بفروشه. جین تنها کسی بود که از زندگی جیمین خبر داشت جیمین به سمتش رفت و دستشو گرفت و به سمت بالا برد و یونگی خیره بهشون نگاه میکرد که آروم آروم پله ها رو بال میرن.
یه گوشه کنار نشست و با گوشیش ور رفت اون طرف تهکوک
part ⁸
4 ساعت بعد
تو خواب ناز بود که گوشیش زنگ خورد
دستشو به سمت میز کنار تختش دراز کرد تا گوشیش رو بگیره
سیم شارژ رو از تنش در اورد و گوشی و آروم گزاشت کنار گوشش و جواب داد
+بله(خواب آلود)
•یااا بچه الان چه وقته خوابه؟!
+چیشده هیونگ بگو میخوام به ادامه خوابم برسم.
•عزیزم خواب بی خواب با این دوتا بی ریخت اومدم رستوران تو هم بیا
+خوش بگذره هیونگ. بای.
•یاااا حق نداری قطع کنی من هیونگتما. بعدشم ما پایینیم اومدیم دنبالت فقط یه چیزی فقط این دوتا بی ریخت نیستن
استاد نامجون و مین هم هست.
+یاااا.
•در رو باز کننننن.
آروم از جاش بلند شد شلوارک خیلی خیلی کوتاهی تو پاش بود ولی فکر نمیکرد که اونا بخوان بیان بالا پس آروم در رو باز کرد تا بگه که الان میاد. موهاش پف کرده و ژولیده بود.
شلوارک کوتاه تو پا که رون های خوش فرن و سفیدش رو به نمایش میزاشت باعث شده بود که سکسی نشون داده بشه.
در رو باز کرد که تهیونگ و جونگکوک پریدن تو خونه.
اول فکر میکرد که استاد کیم و مین نیومدن ولی بعد وارد شدن جین استاد کیم و مین وارد شدن.
جیمین زمانی که جونگکوک و تهیونگ وارد شدن ترسید و به شوخی به پس کله هردوشون زد و باعث شده بود که متوجه اون دو استاد پشت سرش نشه.
+خیلی بی حیایین هم تو هم تو و هم تو(به ترتیب هم تو. جونگکوک. تهیونگ و جین)
•یاااا اگه من تو زبان کره ای ننداختمت.
+معلم نیستی که یزیدی.
*یااا جیمینا چه سفیده.
+گمشو.
میخواست به سمت آشپز خونه بره روشو برکردوند که با اون دو استاد رو به رو شد. نامجون سرش تو گوشی بود و یونگی به مسخره بازی هاشون نگاه میکرد و گه گاهی هم هواسش پرت رون های لخت جیمین میشد.
نگاهی به دور و اطراف کرد ولی نه دکسان بود و نه جیهیون.
سلامی به هردوشون کرد و به سمت آشپزخونه رفت و قهوه درست کرد.
داشت به این فکر میکرد که یونگی متوجه لباس کوتاهش شده یا تو اون مدت داشته با نامجون حرف میزده.
جیمین تو ذهنش: پسر مگه خنگه که ندیده باشه.
تو همین خیالات بود که کاغذی روی میز توجهشو جلب کرد. به سمتش رفت و بازش کرد.
÷به من ربط نداره قرار چیکار بکنی ولی من و جیهیون رفتیم بیرون خرید. تا برگردم نبینم خونه رو به گند کشیده باشی. راستی خونه رو تخلیه کن. دیگه جایی توش نداری قرار همسرم به این خونه بیاد جیهیون هم براش یه کاری میکنم و یه تونه کوچیک براش میگیرم.
به نامه نگاه میکرد و با تعجب و شک بهش خیره بود.
خونه ای که جیمین خودش رو کشت تا بخرتش رو میخواد بفروشه. جین تنها کسی بود که از زندگی جیمین خبر داشت جیمین به سمتش رفت و دستشو گرفت و به سمت بالا برد و یونگی خیره بهشون نگاه میکرد که آروم آروم پله ها رو بال میرن.
یه گوشه کنار نشست و با گوشیش ور رفت اون طرف تهکوک
- ۳.۴k
- ۰۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط