می بیند و می فهمد و انگار نه انگار

می بیند و می فهمد و انگار نه انگار
صیدیم، رها گشته و در بند گرفتار

زیبایی چشمش همه را همدم ما کرد
اشک وغزل و پنجره و ساعت و سیگار

از مرحمت عشق همینقدر بگویم
تنهابی و تنهایی و تنهایی بسیار

من با طمع شانه او آمده بودم
سهمم شد از این عشق فقط شانه دیوار

با اینکه دل کوچک من خانه او شد
ابری شده احوال من از حسرت دیدار

با عالم بی عشق کنار آمده بودم
زیبایی اش انکار مرا برد به اقرار

دلتنگی و بی تابی و باران و خیالش
ای حضرت پاییــز کمی دست نگه دار...

#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

كاش بين من و او فاصله اجبار نبوديا اگر بود دگر اين همه بسيار...

ای آنکه دلم از غم تو شد متلاشیسخت است کنار دل تنگم، تو نباشی...

بدانید کهبزرگترین دلگرمی: تشویقموثرترین داروی خواب آور: آر...

ای مرغ آشیان وفا خوش خبر بیابا ارمغان قول و غزل از سفر بیاپی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط