فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۸

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت⁸

(صبح)
ات : منم میخوام برم کوک توروخداااا
کوک : نه ات نمیشه
ات : ولی مارین و دوستاش رفتن بیرون
کوک : ات من نمیزارم بری مدرسه که چیزیت نشه و چون میخوام هواسم بت باشه پس لطفا انقد اصرار بیرون رفتن نکن
ات : برو گمشو اصلا مگه برات مهمه من چمه دلم میگیره تو خونه من فک کردم خانواده ایم .
ولش کردم رفتم توی اتاقم
(چند ساعت بعد)
با احساس نوازش و نفس هایی پشت گردنم ترسیدم و یه تکون ریز خوردم
کوک : منم نترس
ات : گمشو بیرون بم دست نزن
کوک : ات بچه نشو
یه بوسه روی گردنم گذاشت با یه صدای بغض دار گفتم
ات : باهات قهرم
منو رو به خودش برگردوند
کوک : ولی من باهات دوستم
یه نگاهی بهش کردم
ات : برو
کوک : ات میخوای بریم شهر بازی ؟ یا اصلا ساحل مگه نمیخواستی بری هوم ؟ بیا میبرمت
ات : واقعا ؟
کوک : معلومه بیا بریم عزیزم قربونت بشم من دیگه گریه نکن باشه ؟ من فقط نگران تو ام چون تو خانوادمی من بدون تو باکی کله بزنم بدون شیطونی تو چطوری زندگی کنم هوم ؟ بدون بازی های تو من با کی بازی کنم ؟ اصلا گور بابای شرکت (لبخند)
ات : کوک
کوک : هوم ؟
ات : دوست دارم تو بهترین فرد جهانی بابت امروز متاسفم کوک 👈👉
کوک : اشکال نداره فدات بشم بیا بریم
دستشو گرفتم و گفتم
ات : نمیخوام برم جایی بمون پیشم