پارت
پارت ۳
فیک قانون سایه ها
آسانسور مستقیم به داخل پنتهاوس باز شد.
فضا تاریک، مینیمال، با پنجرههایی بلند و بارانخورده.
ا.ت وارد شد و احساس کرد هوا سنگینتر میشود.
«اینجا… خونهی توئه؟»
جیهوپ کتش را درآورد.
بدون اینکه به او نگاه کند گفت: «تا اطلاع ثانوی، خونهی تو هم هست.»
ا.ت با تحکم گفت: «من زندانی نیستم.»
اینبار جیهوپ ایستاد.
بهآرامی رو به او برگشت…
و آن نگاه سیاه و عمیقش مثل چاقو در وجودش نشست.
«اگه زندان بود… قفل داشت.
در بازه. برو—اگه میتونی.»
چالش در چشمانش بود.
ا.ت بدون اینکه بفهمد چرا… قدمی عقب رفت.
نه از ترس او—از شدّت نگاهش.
جیهوپ نزدیک شد.
نهخیلی، فقط یک قدم.
«تا وقتی بفهمم کی دنبالته، کنار من میمونی.»
اینبار نگاهش نرم شد.
خیلی کوتاه، خیلی گذرا… اما واقعی.
«به امنیتت بدهکارم.»
تنش پایین افتاده بود، نرمتر از همیشه.
ا.ت نگاهش را دزدید.
چرا قلبش اینطور میزد؟
ببخشید اگه کم شد
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیهوپ
فیک قانون سایه ها
آسانسور مستقیم به داخل پنتهاوس باز شد.
فضا تاریک، مینیمال، با پنجرههایی بلند و بارانخورده.
ا.ت وارد شد و احساس کرد هوا سنگینتر میشود.
«اینجا… خونهی توئه؟»
جیهوپ کتش را درآورد.
بدون اینکه به او نگاه کند گفت: «تا اطلاع ثانوی، خونهی تو هم هست.»
ا.ت با تحکم گفت: «من زندانی نیستم.»
اینبار جیهوپ ایستاد.
بهآرامی رو به او برگشت…
و آن نگاه سیاه و عمیقش مثل چاقو در وجودش نشست.
«اگه زندان بود… قفل داشت.
در بازه. برو—اگه میتونی.»
چالش در چشمانش بود.
ا.ت بدون اینکه بفهمد چرا… قدمی عقب رفت.
نه از ترس او—از شدّت نگاهش.
جیهوپ نزدیک شد.
نهخیلی، فقط یک قدم.
«تا وقتی بفهمم کی دنبالته، کنار من میمونی.»
اینبار نگاهش نرم شد.
خیلی کوتاه، خیلی گذرا… اما واقعی.
«به امنیتت بدهکارم.»
تنش پایین افتاده بود، نرمتر از همیشه.
ا.ت نگاهش را دزدید.
چرا قلبش اینطور میزد؟
ببخشید اگه کم شد
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیهوپ
- ۲۳۶
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط