چشمات میگه ته خلافت هارت و پورته والا آدم این بساطها

🍁چشمات میگه ته خلافِت هارت و پورته. والّا آدمِ این بساطها نیستی.

🍁با خیال راحت نگاهش میکنم و او هم زل میزند توی چشمانم.
خنده ام می گیرد از حرف هایش. لبهایم را اما کنترل می کنم. می گوید:
-عیب نداره، تو به من بخند. اما من بهت می گم که آدمای خلاف، چشماشون خره.
ابروهایم که بالا می رود، با جدیت ادامه می دهد:

🍁-با چشمای آدما زندگی کن! آدمای خوب یه رنگ دیگه نیست چشماشون، اما نگاهشون خرابت نمی کنه. فضول نیست، فوارهٔ آبه که می ریزه توی روح و روانت! مثل بنزین، موتورت رو روشن می کنه......‌حالا حکمت چیه؟
دستانم را دور زانوان جمع شده ام حلقه می کنم:

🍁-برای دعوای نکرده، فحش نداده، توهین نکرده..... برای دختری که می خوامش.
دستی به لب هایش ‌می کشد:
-اوه اوه عشقی شد قصه‌. حال نمی کنم باهاش! چی بریدن برات؟
فضاحت بار است حکم قاضی. با تمسخر می گویم:

🍁 مقاله ای راجع به ویژگی های یک قهرمان ملی!
اول چشمانش درشت می شود. بعد ریز و بعد چنان صدای خنده اش در قبرستان
ساکت می پیچید که مردها هم وحشت می کنند.

#عشق_ودیگر_هیچ
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🍁بزرگ‌ بهایی ها آن روز فرار کرد، اما مهدی دو باره و سه باره ...

🍁مادر اسپند را دور سرم می چرخاند.سلما هم‌‌ کیف را می دهد دست...

🍁خدا گاهی کارهایی می کند که از عقل آدمی زاد دور است. شما شای...

🍁کتاب « عشق و دیگر هیچ » نوشته نرجس شکوریان فرد در قالب رمان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط