بچکان ماشه ی آن کهنه تفنگی را که

بِـچِکان ماشــه یِ آن کــهنـه تفنــگی را که؛

حسـرتِ کشــتنِ ما را به دلت نگـــــذارد...!

شــایـد آخـــر که تـو از بنـــدِ من آزاد شوی

مردن از دستِ تو ای دوست، چه لذت دارد...

#حسین_حیدری"رهگذر" 95/6/26

https://telegram.me/Heidari_official2
دیدگاه ها (۱)

.گاهی...سنگی بردار و به آ...

کاش...این خیابان هاردپاهای تورا؛از من پنهان نمی کردند...تا م...

آتش!جنگ نابرابری بود...با قهرمانی که نه بتمن بود..و نه مرد ع...

کانال جدید اشعار حسین حیدری را در تلگرام دنبال کنید:https://...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط