برایش صبحانه آماده کردم برگشت رو به من گفت آخرین صبحان

برایش صبحانه آماده کردم برگشت رو به من گفت : «آخرین صبحانه را با من نمیخوری؟!» خیلی دلم گرفت. گفتم: «چرا این طور میگی ، مگه اولین باره میری مأموریت ؟!».
موقع رفتن به من گفت: «فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم بقیه هم هستن چطوری بگم دوستت دارم؟ بقیه که میشنون
من از خجالت آب میشم بگم دوستت دارم.» به حمید گفتم :«پشت گوشی بگو یادت باشه من منظورت رو میفهمم» . قرار گذاشتیم به جای
دوستت دارم پشت گوشی بگوید یادت باشه !
خوشش آمده بود ، پله ها را می رفت پایین بلند بلند میگفت: «فرزانه یادت باشه!»
من هم لبخند میزدم میگفتم :«یادم هست»

🗣️ گزیده ای از کتاب «یادت باشد» ، خاطرات همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی

#شهیدانه

╭─✨🌸─↷
دیدگاه ها (۳)

گفت:-آخ‌ڪہ‌چقدر‌دلم‌براۍ‌ح‌ـرم‌پرمۍ‌ڪشہ!بین‌الحـرمین،تل زینب...

↻ #چادرانه.🖤🧕🏻.›#أَللّٰھُـمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌ٱلْفَرَج𝟑𝟏...

رفیق بی مثل و بدل::حسین:)

الهی تا محرمت زنده بمونم ( : 💔

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

عشق چیز خوبیه پارت ۶صبح از خواب بلند شدم لباسمو عوض کردم و ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط