باتلاق احساسات p2

بعد از سه روز بالاخرههه
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
که یهو... بومممممممن....
همه جا سیاه شد و افتادم زمین، بیدار شدم دیدم داخل بیمارستانم
دور و برم رو یه نگاه انداختم و آروم بلند شدم اما کمرم مث صگ درد میکرد و پای چپممتوی گچ بود
چی شده بود که این بلا سرم اومده بود؟هانما کجاست؟ اَههههههه از درماندگی متنفرم
پرستار اومد داخل

پرستار:سلام، بالاخره به هوش اومدید
ا.ت‌: ببخشید... میشه به من توضیح بدید که چه اتفاقی افتاده؟
پرستار:البته، شما با موتور تصادف کردید و کمرتون و پای چپتون اسیب دیده
ا.ت:زنده موندم؟ برگام*زیر لب*
امممم ببخشید برادرم کجاست؟
پرستار:در حال حاضر نمی‌تونید ملاقاتشون کنید به خاطر اینکه تازه به هوش اومدید باید چک آپ بشید
ا.ت:یعنی الان نمی‌تونم ببینمش؟
پرستار:نه متاسفانه
ا.ت:هعی.... باشه
پرستار: اگر با من کاری داشتید زنگ بغل تختتون رو بزنید من در خدمتم

بعدش پرستار رفت بیرون
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

خب دیگه واسه‌ی این پارت بسه
ببخشید فقط چند روز نبودم امیدوارم خوشتون اومده باشه
همین تامام😐
دیدگاه ها (۴)

باتلاق احساسات p3

باتلاق احساسات p4

باتلاق احساسات p1

به نام هانمای کبیر، یاالله

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

پارت ۱۵ فیک مرز خون و عشق

دو پارتیتتو آرتیست دوست داشتی منوسط فیک قلب یخی یک تک پارتیم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط