برده عشق

برده عشق
S,²"p,¹⁰"
*_*
_______
چه پایان دلخراشی داشت این عشق..فکرش رو نمی‌کردم روزی بالای قبرش..جایی بشینم که او زیرش باشه خودم با همین دستا عزیز‌ترین خودم رو خاک کنم.
همه دونه دونه رفتن..بیشتر از ۵ یا ۶ نفر نبودیم..همه از ترس اینکه نکنه واسه خودشون اتفاقی بیوفته..به بیمارستان پناه می‌بُردن..اما واسه من دیگه مهم نبود..زنده باشم یا بمیرم.
یونا آخرین نفر بود که تنهام گذاشت و رفت..تنهام گذاشت تا بیتونم حرفا‌های ناگفته که تو دلم مونده رو به زبون بیارم.
الیزه:جیمین‌شی..
بغض بدی که راه گلوم رو بسته بود مانع شد تا ادامه بدم..پس نتونستم لب‌تر کنم..چون می‌ترسیدم که‌ بگم واقعا رفته.
الیزه:(حرفاش رو تو دلش میگه)میدونم می‌شنوی..بهت چی‌بگم..قبول کنم که رفتی..اما قلبم نمی‌تونه..بلاخره پیدات کردم..اما تو زودتر رفتی..و منتظر نموندی..به خودم میگم..چرا همون روزی که از فرانسه به کره اومدی..چرا بعدی اون تصادف نمُردم..میدونی..سه‌ماه رو تو کما گذروندم..بدنم خیلی بد آسیب دیده بود..اما بعدی بهوش اومدنم..فقط چشمام دنبال تو بود..فکر‌ می‌کردم همش یه کابوس بود..یه‌ کابوس خیلی بد..اما الان که فکر می‌کنم اونا فقط اتفاقات بود تا منو آگاه کنه..که نمی‌تونم تورو داشته باشم..یعنی واقعا رفتی!!
سرم رو آروم روی خاک گذاشتم و چشمام رو بستم..نفس حبس‌شدم رو رها کردم..که قطره قطره اشکم خاک رو خیس کرد..حرفی نزدم..چون میدونستم حالم رو می‌ببینه دیدن حالم نیاز به بیان نداشت.
صدای قدم..نفس های آروم اما عمیق..باعث شد چشمام رو باز کنم..اما برنگشتم..با شنیدن صدای آشنا..که جملهِ رو به زبون آورد..قلبم دوباره به تپش افتاد..
¤:اوه..معذرت میخوام..بد‌مواقع مزاحم شدم..
صداش آشنا بود..آشنا‌تر از آشناها..
به امیدش برگشتم..
لباسش..یه پیراهن سفید با گُل های ریز آبی بود..سرش رو با کلاه پوشانیده بود..چشماش که مواقع خندیدن به یه خط تبدیل میشد..لبخندش...همه‌ چیِ که داشت شبیه اون بود..خودشِ بود..کسی که فکر می‌کردم رفته..اما اون هستُ مونده..پس شانسم رو از دست ندادم..
پا تند کردم و به طرفش دویدم..با دیدنم چشماش برق انداخت..با رسیدن بهش با یه آغوش بازُ لب خندون منو تو آغوشش جا داد..
دستام رو دوری بدنش حلقه کردم..که آخ گفت..
سریع ازش جدا شدم..نگران نگاش کردم..لبخندی زدُ گفت
جیمین:چیزی نیس.
الیزه:کجا بودی؟؟
جیمین:همینجا تو قلبت.
دستش رو روی قلبم گذاشت
الیزه:اینجا نبودی..اگه بودی زودتر از‌ اینا پیدات می‌کردم.
جیمین:کِی اومدی.
الیزه:یه‌هفته میشه
جیمین:چرا اومدی؟
الیزه:واسه تو..واسه وجودم..نمیتونستم فراموشت کنم.
دوباره تو آغوش کشیدیم..
جیمین:فقط لحظه‌ی تکون نخور..میخوام همنجوری تو بغل بگیرمت..دلم واست خیلی خیلی تنگ شده بود..
الیزه:خوشحالم که تونستم پیدات کنم.



غلط املایی بود معذرت 💖
بچه‌ها چندروزی سرم شلوغه پس یکمی دیر میشه پارت بعدی رو بزارم.
اینم بگم داریم به پایانش نزدیک میشیم.
دیدگاه ها (۴۹)

برده عشق S,²"p,¹¹"-_-___________با عصای که به دست داشت..بهش ...

برده عشق S,²"p,¹²"☆_☆_______هفت ماه بعد>>>>پیش‌بندم رو نسبتا...

برده عشق S,²"p,⁹"/__\______پاهام سست شد و روی دو زانو افتادم...

سلام موچی‌هام حالتون چطوره https://wisgoon.com/dreamr_eflect...

⁨ یه شب که دلم از عالم و آدم پر بود گفت : نگران نباش دیوونه ...

جیمین فیک زندگی پارت ۶۰#

دو پارتی از جینتو برای تحصیل به سئول مهاجرت کردی و امروز روز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط