ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا

ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا
دارم اندیشه که عاشق نکنی باز مرا

کرده‌ام خوی به هجران چه کنم ناز اگر
عشق طغیان کند و دارد از آن باز مرا

باطل سحر مگر ورد زبانم گردد
که نگهدارد از آن چشم فسون ساز مرا

چشم از آن غمزه اگر دوش نمی‌بستم زود
کار می‌ساخت به یک عشوه ممتاز مرا

چه کمر بسته‌ای ای گل که مگر باز کنی
جیب جان پاره به آن غمزهٔ غماز مرا

چون محالست که ناید ز تو جز بدمهری
مبر از راه به لطف غلط انداز مرا

وصل من با تو همین بس که در آن کو شب تار
کنم افغان و شناسی تو به آواز مرا

لنگر مهرهٔ طاقت مگر ایمن دارد
از سبک دستی آن شعبده پرداز مرا

ای ره محتشم از تو زده لعل تو و گفت
که به یک حرف چنین خام طمع ساز تو را


محتشم کاشانی
دیدگاه ها (۵)

اگر دل بر صف مژگان سیاهی می‌زند خود راکه تنها ترک چشمش بر سپ...

ای فلک خوش کن به مرگ من دل یار مرادلگران از هستیم مپسند دلدا...

دیدار تو حل مشکلاتستصبر از تو خلاف ممکناتستدیباچه صورت بدیعت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط