عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۵۸ (。☬。)
مین جی تند چشم به در دوخت و باز هم به یاد شخصیت دوم تهیونگ شد اگر بتواند آن یکی شخصیت اش را به کل گم کند چی؟ ...
افکارش را پس زد سپس از روی مبل بلند شد و سمت میر ناهار هجوم برد
چشم به میز دوخت ٫ کجا بشینم ٫ ولی انگار تهیونگ صدا سری را شنید صندلی کناری را کشید تا مین جی بشیند .. با لبخند تشکری کرد سپس روی صندلی نشست کم کم تمام ان ها مشغول خوردن ناهار شدن
.....
با صدا مزاحم گوشی خسته و عصبی پلک از روی هم برداشت سپس روی کمر قلت خورد و همانند با چشم های بسته اش گوشی را روی گوشش گذاشت : بله
تهیونگ: خوابی ؟ ... جیمین کلافه صورتش را در ملاف قائم کرد سپس گفت : آره دیگه .. بگو برای چی زنگ زدی
تهیونگ همراه با پوزخند گفت : تا این وقت خوابی چه مرد. بزدلی حال خواهرم چطوره ؟ ... جیمین : خوبه
تهیونگ چشم هایش را ریز نمود : هی دروغ نگو تو از دیشب تا الان خوابی از حال خواهرم نمیدونی چرت میگی آره ؟
جیمین پلک از روی هم برداشت سپس سرش را از کلاف کشید و دور تا دور اتاق را دید زد دخترک را روی صندلی دید که نشسته بود و کتابی در دستش .. باز هم سرش را روی بالشت گذاشت و این بار کلافه گفت : کنارم دراز کشیده یا بهت بگم تو آغوشم میخواهی قبل ازش رو هم بگم ؟
تهیونگ سری تکون داد سپس سویج ماشین را زد و سوار ماشینش شد : زود بیا شرکت باید حرف بزنیم
جیمین پفی کشید : الان ؟ امروز مگه تعطیل نبود ؟
تهیونگ درست در حالی که ماشین را روشن میکرد گفت : پشاو برو گمشو دیگه منتظرم موضوع مربوط به کاره
جیمین : باشه اومدم
کلافه گوشی را روی تخت اش انداخت و همانند روی سفق دراز کشید ... میونشی ریز نگاهش کرد سپس دوباره چشم به لای کتابش دوخت جیمین روی تخت نشست و دستی به موهای آشفته اش کشید ... جیمین : ظهر بخیر
میونشی با شنیدن صدا آروم جیمین سمتش چشم دوخت سپس با لبخند آرومی گفت : ممنون عصر شما هم بخیر
جیمین ابرو بالا انداخت سپس تند گفت : چی عصر ؟
میونشی تنها با نگاه خجالتی چشم به کتاب دوخت سپس آروم گفت : بله عصر شده .. جیمین تند از روی تخت بلند شد سپس بعد از برداشتن حوله به سمت حمام رفت .. قبل از ورود به حمام نگاهی به میونشی انداخت و جدی پرسید : ناهار خوردی؟ ..
میونشی تند و دستپاچه نگاهش کرد سپس با تته پته لب زد : امم نه آشناها.. یعنی اشتها ندارم
جیمین یک تای ابرو بالا انداخت سپس سمتش چرخید بلافاصله کنار میز میونشی ایستاد و جدی گفت : چرا اینجوری حرف میزنی دروغ بهترین نداشتی
میونشی آروم نگاهش کرد و سپس ریز خندید و تند خندش را جمع کرد : نه دروغ نمیگم از اینکه به فکرم بودید ممنون ..
جیمین تنها با لبخند رو لبش وارد حمام شد ..
(。☬。)پارت ۵۸ (。☬。)
مین جی تند چشم به در دوخت و باز هم به یاد شخصیت دوم تهیونگ شد اگر بتواند آن یکی شخصیت اش را به کل گم کند چی؟ ...
افکارش را پس زد سپس از روی مبل بلند شد و سمت میر ناهار هجوم برد
چشم به میز دوخت ٫ کجا بشینم ٫ ولی انگار تهیونگ صدا سری را شنید صندلی کناری را کشید تا مین جی بشیند .. با لبخند تشکری کرد سپس روی صندلی نشست کم کم تمام ان ها مشغول خوردن ناهار شدن
.....
با صدا مزاحم گوشی خسته و عصبی پلک از روی هم برداشت سپس روی کمر قلت خورد و همانند با چشم های بسته اش گوشی را روی گوشش گذاشت : بله
تهیونگ: خوابی ؟ ... جیمین کلافه صورتش را در ملاف قائم کرد سپس گفت : آره دیگه .. بگو برای چی زنگ زدی
تهیونگ همراه با پوزخند گفت : تا این وقت خوابی چه مرد. بزدلی حال خواهرم چطوره ؟ ... جیمین : خوبه
تهیونگ چشم هایش را ریز نمود : هی دروغ نگو تو از دیشب تا الان خوابی از حال خواهرم نمیدونی چرت میگی آره ؟
جیمین پلک از روی هم برداشت سپس سرش را از کلاف کشید و دور تا دور اتاق را دید زد دخترک را روی صندلی دید که نشسته بود و کتابی در دستش .. باز هم سرش را روی بالشت گذاشت و این بار کلافه گفت : کنارم دراز کشیده یا بهت بگم تو آغوشم میخواهی قبل ازش رو هم بگم ؟
تهیونگ سری تکون داد سپس سویج ماشین را زد و سوار ماشینش شد : زود بیا شرکت باید حرف بزنیم
جیمین پفی کشید : الان ؟ امروز مگه تعطیل نبود ؟
تهیونگ درست در حالی که ماشین را روشن میکرد گفت : پشاو برو گمشو دیگه منتظرم موضوع مربوط به کاره
جیمین : باشه اومدم
کلافه گوشی را روی تخت اش انداخت و همانند روی سفق دراز کشید ... میونشی ریز نگاهش کرد سپس دوباره چشم به لای کتابش دوخت جیمین روی تخت نشست و دستی به موهای آشفته اش کشید ... جیمین : ظهر بخیر
میونشی با شنیدن صدا آروم جیمین سمتش چشم دوخت سپس با لبخند آرومی گفت : ممنون عصر شما هم بخیر
جیمین ابرو بالا انداخت سپس تند گفت : چی عصر ؟
میونشی تنها با نگاه خجالتی چشم به کتاب دوخت سپس آروم گفت : بله عصر شده .. جیمین تند از روی تخت بلند شد سپس بعد از برداشتن حوله به سمت حمام رفت .. قبل از ورود به حمام نگاهی به میونشی انداخت و جدی پرسید : ناهار خوردی؟ ..
میونشی تند و دستپاچه نگاهش کرد سپس با تته پته لب زد : امم نه آشناها.. یعنی اشتها ندارم
جیمین یک تای ابرو بالا انداخت سپس سمتش چرخید بلافاصله کنار میز میونشی ایستاد و جدی گفت : چرا اینجوری حرف میزنی دروغ بهترین نداشتی
میونشی آروم نگاهش کرد و سپس ریز خندید و تند خندش را جمع کرد : نه دروغ نمیگم از اینکه به فکرم بودید ممنون ..
جیمین تنها با لبخند رو لبش وارد حمام شد ..
- ۵.۱k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط