نمی دانم چرا می گویم آه از دست تو

نمی دانم چرا می گویم، آه از دست تو!
دست های تو،زیباترین فعل ها را رقم می زدند
نوازش می کردند، شعر می نوشتند
آهنگ می نواختند، چای می ریختند
دست های تو، رفیق صمیمی دست های من
اما
آه از پاهای تو!
چه ساده رفتند...


#روزبه_معین
دیدگاه ها (۱۱)

از قافیـه ها خستہ از بحر و هـــــجا خستہشعر...

چـــــو شببھ راهِ تو مانـــــدمڪه ماهِ مـــــن باشـــــی#هوش...

من و یارمهیچگاه همدیگر را نخواهیم دید...او به باد پاییزی می ...

خدای خوبم امروز در روز عرفه شادکن دلی را که گرفته و دلتنگه.....

می خواهم با تو باشم ...تویِ یک اتاقِ ساده ی کاهگلی ،با پنجره...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط