دختری بودم که شبیه هیچکس نبود

دختری بودم که شبیه هیچکس نبود
و هیچکس حرفهایش را نمیفهمید
یک روز تو آمدی و عطر مرا از روی طاقچه برداشتی به تنت زدی و دفترهایم را خواندی و شبیه من حرف زدی و جوری نگاهم کردی که هیچکس نگاهم نکرده بود و جوری اسمم را ادا کردی که اسم هیچکس را ادا نمیکردی و نوشته هایم را و چشم هایم را و افکارم را که به خط ناخوانا و بدفهمی نوشته شده بود، خواندی و از بر کردی! گیر کردی وسط کلاف کلافگی های من و ماندنی شدی! و شدی زبان حرف های دختر حرافی که به جبر زمانه سکوت کرده بود. و شدی کسی که عطر محبوبم را در جهان منتشر میکند و شدی تنها کسی که خط به خط نوشته هایم را از بر است! تو دفترهایم را خوانده بودی آرزوهایم را میدانستی... شدی تمام آرزوهای من و حالا خودت بگو!
چاره ای داشتم جز اینکه عاشقت بشوم و هرکس جز تو را پس بزنم و به بودنت ببالم و لحظه لحظه ام را با تو پر کنم؟
مگر میشود حواست مدام پیش من باشد و من حواسم از تو پرت شود؟
تو دورترین نزدیک منی و من نزدیک ترین دور تو!
قصه ام را برای شب بخوان معشوقه ی خوش صدای من تنها
نگذار خواب ببرد باز مردمی را که عاشق نیستند و مدعی عشقند!

#مانگ_میرزایی
دیدگاه ها (۲۳)

هر چقدر که دو نفر بیشتر با هم حرف داشته باشند به همان اندازه...

به اندازه ی یک کلان شهر؛حالـم ترافیک است...#حسین_سلیمانی

داشتم فکر میکردم به همین روزهایم در سال قبل اینکه برای چه چی...

گاهی کنار خیابان یک آبخوری میبینیو میروی که آب بخوری. دکمه ر...

وقتی از جنگل بیرونت آورد، هوا بوی شب و آرامش می‌داد… ولی جون...

وانشات تهیون••••این اواخر استرس شدیدی داشتی و وقتی هم که به ...

عمارت جونگکوک شبیه قصر نبود… بیشتر شبیه چیزی بود که سایه‌ها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط