دل نمی بندی ولی دل را چه آسان می بری

دل نمی بندی ولی دل را چه آسان می بری
تیر مژگان می زنی از دیده و جان می بری

از میان دفتر گلهای شعر باغ عشق
عاشقی را پشت چشمانت گروگان می بری

در سکوتی عاشقانه زیر چین زلف خود
چهره از چشم من بیچاره پنهان می بری

ای که برگیسوی تو دل بسته ام، بامن بگو
از کنار من چرا گیسو پریشان می بری

تاج سوسن سر نهاده با حریری از نسیم
دست نسرین را گرفته زیر باران می بری

پا به پایت آمدم ای هم سفر آیا مرا
با خودت تا انتهای خط پایان می بری!؟

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارمکز سر زلف و رخش نعل در آتش دار...

‍ بیا این پلک خیسم را بکن چتری برای شعر بارانتبیا با من قدم ...

من خیس ِ باران باشم و در را برویم وا کنی عطر ِ تمشک و پونه ر...

شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانیمرا دریاب ، ای خورشید در چش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط