عشق در میان خطر
"عشق در میان خطر"
وقتی ارباب تاریکی سر میرسد، کیونگ خودش را سپر من میکند:
چاقوی تاریکی روی سینهاش خط میاندازد، اما من با اشکهایم زخم را التیام میبخشم.
او درحالی که خون از لبش میچکد، من را میبوسد:
"اگه این آخریمونه... میخوام همهٔ وجودت رو بچشم"
برای چند ثانیه سکوتی اینجا رو فرو میگیره و گلها پژمرده میشن(از سر حسادت)اما خیلی زودتر ازتصورم تمام میشه
" کی جرات کرده به تو صدمه بزنه"
به شدت عصبانی شدم و دیگه کنترل خودمم ندارم
نور عظیمی از وجود هر دوتامون به شکل دو اژدهای درهمتنیده بیرون میزند و تاریکی را نابود میکند.
صبح روز بعد، در کلبهی کنار چشمه بیدار میشویم
کیونگ پشت گوشم زمزمه میکند:
"دیشب چند بار گفتی دوستت دارم؟ یادم رفت بشمرم..."
من با خستگی جواب میدهم با چشمانی اشکآلود:
"به اندازهٔ ستارههایی که تو چشات میبینم."
"اگه حتی یک ثانیه فراموشم کنی... تمام دنیاهای موازی رو میسوزونم!"
"اینجا جهنم نیست!منم فراموشی ندارم"
وقتی ارباب تاریکی سر میرسد، کیونگ خودش را سپر من میکند:
چاقوی تاریکی روی سینهاش خط میاندازد، اما من با اشکهایم زخم را التیام میبخشم.
او درحالی که خون از لبش میچکد، من را میبوسد:
"اگه این آخریمونه... میخوام همهٔ وجودت رو بچشم"
برای چند ثانیه سکوتی اینجا رو فرو میگیره و گلها پژمرده میشن(از سر حسادت)اما خیلی زودتر ازتصورم تمام میشه
" کی جرات کرده به تو صدمه بزنه"
به شدت عصبانی شدم و دیگه کنترل خودمم ندارم
نور عظیمی از وجود هر دوتامون به شکل دو اژدهای درهمتنیده بیرون میزند و تاریکی را نابود میکند.
صبح روز بعد، در کلبهی کنار چشمه بیدار میشویم
کیونگ پشت گوشم زمزمه میکند:
"دیشب چند بار گفتی دوستت دارم؟ یادم رفت بشمرم..."
من با خستگی جواب میدهم با چشمانی اشکآلود:
"به اندازهٔ ستارههایی که تو چشات میبینم."
"اگه حتی یک ثانیه فراموشم کنی... تمام دنیاهای موازی رو میسوزونم!"
"اینجا جهنم نیست!منم فراموشی ندارم"
- ۳۷۷
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط