تا آین رفتم بگیرم خبر از خویش

تا آینہ رفتم ڪہ بگیرم خبر از خویش

دیدم ڪہ در آن آینہ هم جز تو ڪسے نیست

من در پے خویشم، بہ تو بر مے‌خورم اما

آن‌سان شده‌ام گم ڪہ بہ من دسترسے نیست

آن ڪهنہ درختم ڪہ تنم زخمے برف است

حیثیت این باغ منم، خار و خسے نیست

امروز ڪہ محتاج توام، جاے تو خالے است

فردا ڪہ می‌آیے بہ سراغم نفسے نیست
دیدگاه ها (۱)

ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺪﺭﻫﺎ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪﺗﻤﺎ...

آرام باش .. توکل کن ..تفکر کن .. آستینها را بالا بزن ! آنگاه...

همیشه سکوتنشانه تأیید حرف طرف مقابلنیست!گاهی نشانه قطع امید،...

زخم ها...خوب میشن و جاشون کم کم از بین می ره،ولی یه زنگ تلفن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط