لحظه هایی هستند

لحظه هایی هستند
که هستیم
چه تنها ، چه در جمع
اما خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود
همانجا که می خواهد
بی صدا
بی هیاهو

همان لحظه هایی که
راننده ی آژانس میگوید رسیدین
فروشنده می گوید باقی پول را نمی خواهی؟
راننده تاکسی میگوید صدای بوق را نمی شنوی
و مادر صدا میکند حواست کجاست ؟

ساعتهایی که
شنیدیم و نفهمیدیم
خوندیم و نفهمیدیم
دیدیم و نفهمیدیم

و تلویزیون خودش خاموش شد
آهنگ بار دهم تکرار شد
هوا روشن شد
تاریک شد

چایی سرد شد
غذا یخ کرد
در یخچال باز ماند
و در خانه را قفل نکردیم

و نفهمیدیم کی رسیدیم خانه
و کی گریه هایمان بند آمد

و

کی عوض شدیم
کی دیگر نترسیدیم
از ته دل نخندیدیم
و دل نبستیم

و چطور یکباره انقدر بزرگ شدیم
و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم

" یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم "
دیدگاه ها (۲۵)

زِنــدگـی مـِثـلِ مَـن مِـثـلِ دَرد مِـثـلِ غَـم زِنــد...

فِنچـــا کُتــَــکــــ میخـــــورَنـو گولاخـــــا ـخوشحـــال...

×خیلی فرقِ بینِ آدمی کهـ از درد میفهمه زخم دآره و آدمی ک...

دِلَ ـم میخوـآد یِ دِلِ سیـر بِمیرَـم .. + [):] مَــن ے عُمـ...

باقی تابستان عجیب و محیرالعقول طی می‌شود.ماه گذشته از اینکه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط