در ملتقای الکل و دود

در ملتقای الکل و دود
آنگونه مست بودم
که از تمام دنیا
تنها دلم هوای تو را کرده بود
می‌گفتم این عجیب است
این‌قدر ناگهانی دل بستن
از من که بی تعارف دیری‌ست
 زین خیل ور شکسته کسی را
در خورد دل نهادن پیدا نکرده‌ام


تب کرده بود ساعت پاییزی‌ام
وقتی نسیم وسوسه‌ام می‌کرد
عطری زنانه در نفسش داشت
می‌گفتم این نسیم ، بی‌تردید
آغشته با هوای تن ِ توست
وین جذبه‌ای که راه مرا می‌زند
حسی به رنگ پیرهن توست

 
آنگونه مست بودم
که می‌توانستم بی پروا
از خواب نیمه شب بیدارت کنم
تا راز ناگهان مرا
باران و مه بدانند
و می‌توانستم
در جوی‌های گل آلود وضو کنم
و زیر چتر بسته‌ی باران ساعت‌ها
رو سوی هر چه هست نماز بگذارم

 
آری

آنگونه مست بودم
که می‌توانستم
حتا به گزمکان
نام تو را بگویم
آرام و مهربان و صبور
از برگ‌های نیلوفر
شولای بی نیازی بر تن
با پلک‌های افتاده
پیشانی درخشان
و گونه‌های رنگ پریده
چونان به نیروانا
تانیثی از دوباره ی بودا

 
در ملتقای الکل و دود

باری
تصویر تو
همیشه‌ترین بود
بانوی شعرهای مه‌آلود



حسین منزوی
دیدگاه ها (۷)

من دلم روشن استروزی تو از راه می رسی،و کوچه بوی عطر تو را می...

الان من چجوری باید اینو بخورم 🤔

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط