خادمت پشت در قصر خبر می خواهد

***

خادمت پشت در قصر خبر می خواهد
از شب مبهم این فتنه سحر می خواهد

کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت:
لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟

تو عبا روی سرت می کشی و پا به زمین
رفتنت تا به در خانه هنر می خواهد

ای جگر گوشه که در حجره غم تنهایی
زهر از جان تو انگار جگر می خواهد

دل تو سوخته از درد به خود می پیچی
لب خشکیده تو دیده تر می خواهد

خوب شد اینکه جوادت به کنارت آمد
پدر از نفس افتاده پسر می خواهد

لحظه رفتن خود در نظرت می آمد
روضه مرد غریبی که نفر می خواهد

یاد آن حرف تو با ابن شبیب افتادم
یاد آن دشنه که از جد تو سر می خواهد
دیدگاه ها (۲)

همیشه که صبر کردن ، بخشیدن ، ماندن و تحمل کردن به این معنا ن...

مهم نیست که شانه هایت تجسم است...و آغوشت خیال!همه یادت اینجا...

زن ها فریب کارترینند چونهمه چیزشان را پنهان می کنند تنهایی ر...

مهم نیست که شانه هایت تجسم است...و آغوشت خیال!همه یادت اینجا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط