سناریو انیمه سگ های ولگردبانگو جدید پارت۱
خب تصمیم گرفتم همه سناریو رو فعلا کنار بذارم و ی سناریو جدید تو ذهنم بود اونو بنویسم
خب۱۸ سالگی هینا و دازای و چویا بود
که موری ی ماموریت جدید بهشون داد به توکیو باید میرفتن و دنبال ی سازمان موهبت دار بودن
موری:خب فهمیدید باید برید توکیو واستون تو هتل اتاق رزرو شده
چویا:چرا باید با این تیمه بانداژ برم مأموریت تازه دو هفته پیش رفتیم مأموریت
دازای: و چرا من بایدبا ی هویج گند اخلاق دوباره مأموریت برم
هینا: سکوت کرده...
موری:
دستش رو پیشونیش ای کاش یکیتون مثل هینا بود
انقدر غر نمیزد
پول اضافی نیدم بهتون
چویا و دازای همزمان:حله
هینا: داخل دفترچش نوشت: رسماً خلن نمیدونن که حقوق اضافی در کار نیست
موری:تو گوش هینا گفت: ول کن بذار همینطور باشن
هینا:سرشو تکون داد نشانه بله
دازای:چی..دارید تو گوش هم میگید....
موری: هیچی برید وسایلتونو جمع کنید
و رفتن وسایلشونو جمع کردن و رفتن سوار قطار شن
دازای:کلاه چویا رو یواشکی برداشت
چویا:
اعصبانی و اخم کرده
مرتیکه کلاهمو بده!
دازای:بالا سرش گرفت
اگه میتونی بیا بگیر
هینا:پوکر
و زد به پای دازای
و دازای افتاد زمین
و کلاه و چویا رو داد
و نوشت
آبروریزی نکنید مردم اینجان
دازای:افتاده زمین
چرا باید هینا طرف اون باشیی😭
چویا:حقته
هینا: مبنویسد
طرف هیچکدومتون نیستم نمیخوام ابرو ریزی کنید فقط
همه مردم بهشون نگاه کردن
هینا
گونه های سرخ
و دستش رو پیشونیش
و رفت سمت قطار
دازای:بلند شد
و لباسشو تکون داد و گفت: هعی دلیل هم داره هینا
که چرا میگه مردم توجه نکنن
چویا: ولی متاسفانه تو ی خر اینو نمیدونی
دازای: کوتوله
و فرار کرد
چویا:هوی!
افتاد دنبالش
هینا
قیافه کارتونی
و دستشو گذاشت رو پیشونیش
و تو رهنش گفت
خدا صبر بده
چند دقیقه بعد
ویپ داخل قطار
هینا یقه هردوشونو گرفته
و نشته رو صندلی
و اون دوتا رو زمین
دازای:غلط کردم....
هینا ولم..کن
.
چویا:همش تقصیر تو عه
هینا:کمی مهربانیت به خرج داد
و ولشون کرد
دازای:با خوشحالی پزیپ و بلند شد
یوهوو!خب حالا وقت در آوردن حرص چویا ست
چویا:ببین ی بار دیگه بری رو مخم همچی میزنم وا بری
هینا:نگران....
و قیافه کارتونی
دازای:ببین و تماشا کن هینا
و کلاه چویا رو برداشت
و در رفت دستشویی
چویا: با پاش به در دستشویی میزد
مرتیکه احمق!تو اول اخرش از اونجا در میای دیگه
هینا:
فیلم میگیره
و در ذهنش میگفت
خب حالا با این فیلم کنترلشون میکنم
و گوشیشو. قایم کرد
خب۱۸ سالگی هینا و دازای و چویا بود
که موری ی ماموریت جدید بهشون داد به توکیو باید میرفتن و دنبال ی سازمان موهبت دار بودن
موری:خب فهمیدید باید برید توکیو واستون تو هتل اتاق رزرو شده
چویا:چرا باید با این تیمه بانداژ برم مأموریت تازه دو هفته پیش رفتیم مأموریت
دازای: و چرا من بایدبا ی هویج گند اخلاق دوباره مأموریت برم
هینا: سکوت کرده...
موری:
دستش رو پیشونیش ای کاش یکیتون مثل هینا بود
انقدر غر نمیزد
پول اضافی نیدم بهتون
چویا و دازای همزمان:حله
هینا: داخل دفترچش نوشت: رسماً خلن نمیدونن که حقوق اضافی در کار نیست
موری:تو گوش هینا گفت: ول کن بذار همینطور باشن
هینا:سرشو تکون داد نشانه بله
دازای:چی..دارید تو گوش هم میگید....
موری: هیچی برید وسایلتونو جمع کنید
و رفتن وسایلشونو جمع کردن و رفتن سوار قطار شن
دازای:کلاه چویا رو یواشکی برداشت
چویا:
اعصبانی و اخم کرده
مرتیکه کلاهمو بده!
دازای:بالا سرش گرفت
اگه میتونی بیا بگیر
هینا:پوکر
و زد به پای دازای
و دازای افتاد زمین
و کلاه و چویا رو داد
و نوشت
آبروریزی نکنید مردم اینجان
دازای:افتاده زمین
چرا باید هینا طرف اون باشیی😭
چویا:حقته
هینا: مبنویسد
طرف هیچکدومتون نیستم نمیخوام ابرو ریزی کنید فقط
همه مردم بهشون نگاه کردن
هینا
گونه های سرخ
و دستش رو پیشونیش
و رفت سمت قطار
دازای:بلند شد
و لباسشو تکون داد و گفت: هعی دلیل هم داره هینا
که چرا میگه مردم توجه نکنن
چویا: ولی متاسفانه تو ی خر اینو نمیدونی
دازای: کوتوله
و فرار کرد
چویا:هوی!
افتاد دنبالش
هینا
قیافه کارتونی
و دستشو گذاشت رو پیشونیش
و تو رهنش گفت
خدا صبر بده
چند دقیقه بعد
ویپ داخل قطار
هینا یقه هردوشونو گرفته
و نشته رو صندلی
و اون دوتا رو زمین
دازای:غلط کردم....
هینا ولم..کن
.
چویا:همش تقصیر تو عه
هینا:کمی مهربانیت به خرج داد
و ولشون کرد
دازای:با خوشحالی پزیپ و بلند شد
یوهوو!خب حالا وقت در آوردن حرص چویا ست
چویا:ببین ی بار دیگه بری رو مخم همچی میزنم وا بری
هینا:نگران....
و قیافه کارتونی
دازای:ببین و تماشا کن هینا
و کلاه چویا رو برداشت
و در رفت دستشویی
چویا: با پاش به در دستشویی میزد
مرتیکه احمق!تو اول اخرش از اونجا در میای دیگه
هینا:
فیلم میگیره
و در ذهنش میگفت
خب حالا با این فیلم کنترلشون میکنم
و گوشیشو. قایم کرد
- ۴.۰k
- ۰۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط