یه بار وقتی چن تا کوچه اونورتر قرار گذاشته بودیم که بریم
یه بار، وقتی چن تا کوچه اونورتر قرار گذاشته بودیم که بریم بیرون،
یهو دیدیم مامان غزل داره از روبرو میاد...
فرصت هیچ عکس العملی نبود...
مام با پررویی تمام نزدیک شدیم...
یه لبخند، یه سلام علیک ریز و رد شدیم!!!!
به این ترتیب مامان غزل، کاملا فهمید که ما با هم آره!!!!
اما از اونجا که منو دوس داشتن و بهم اعتماد داشتن!!!!! عکس العمل بدی نشون نداد...
روزای خوبی رو میگذروندیم...
قرارهای آشغالیمون هم سر جاش بود و از پنجره ی حموم غزل اینا شعرها و نامه هامونو رد و بدل میکردیم...
یادمه یه بار میخواستم واسه غزل کادو بخرم، یه انگشتر خوشگل واسش دیده بودم...
علیرضا (دوستم) میگفت نکنه یه وقت همچین کاری بکنی!!!
انگشتر بدی ینی اینکه تو دیگه مال منی!!!
خلاصه به حرف علیرضا گوش کردمو واسش گوشواره خریدم...
شب عید، واسش یه شال خریدم و گذاشتم پشت در خونشون... مث بابا نوئل... خخخ
خلاصه، همه چی عالی،رویایی و عاشقانه داشت پیش میرفت...
یهو دیدیم مامان غزل داره از روبرو میاد...
فرصت هیچ عکس العملی نبود...
مام با پررویی تمام نزدیک شدیم...
یه لبخند، یه سلام علیک ریز و رد شدیم!!!!
به این ترتیب مامان غزل، کاملا فهمید که ما با هم آره!!!!
اما از اونجا که منو دوس داشتن و بهم اعتماد داشتن!!!!! عکس العمل بدی نشون نداد...
روزای خوبی رو میگذروندیم...
قرارهای آشغالیمون هم سر جاش بود و از پنجره ی حموم غزل اینا شعرها و نامه هامونو رد و بدل میکردیم...
یادمه یه بار میخواستم واسه غزل کادو بخرم، یه انگشتر خوشگل واسش دیده بودم...
علیرضا (دوستم) میگفت نکنه یه وقت همچین کاری بکنی!!!
انگشتر بدی ینی اینکه تو دیگه مال منی!!!
خلاصه به حرف علیرضا گوش کردمو واسش گوشواره خریدم...
شب عید، واسش یه شال خریدم و گذاشتم پشت در خونشون... مث بابا نوئل... خخخ
خلاصه، همه چی عالی،رویایی و عاشقانه داشت پیش میرفت...
- ۱.۷k
- ۲۴ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط