*پارت اخر *

کوک:بعداز عکس گرفتن رفتیم وارد سالون شدیم همه دست می زدند
بعداز اینکه منو ات ازدواج کردیم رفتیم عمارت جدید من می خاستم اون شب برای ات به یاد موندی بشه رفتم تو اتاق ات داشت لباس عوض می کرد بهش گفتم ات برات یه سوپرایز دارم که ات بگش گفت .
ات:کوک امد گفت برام سوپرایز داره من هیجان زده گفتم چی بهم گفت بیا بریم تا بهت نشون بدم رفتیم اون یه اقارو به صندلی بسته بود و شوگا هم با تفنگ بالای سرش وایستاده بود به کوک گفتم این کیه گفت .
کوک:یادت بهت گفتم خودم قاتل پدرت پیدا می کنم بیا به قولم عمل کردم الان هرکای دوست داری باهاش بکن .
ات:چشمام پر اشک شده بود خودم خیلی گشتم ولی پیداش نکردم دیگه داشتم نا امید می شدم که کوک برام پیداش کرد محکم کوک بغل کردم و اون مردم چنان بلای سرش اودم که مرغ های اسمون داشن براش گریه می کردنه .....
(پرش زمانی )
پنج سال بعد :
از زبان کوک وات : من از اینکه ات همسرم بود خیلی خوش حال بودم ات منم هم ازاینکه همسری مثل کوک داشتم خوش حال بودم
من و کوک صاحب یه دخته 4ساله بودیم اسمشو گذاشتیم هلنا اون دختر کوچولو نشونه عشق ما دوتا بود.....
مکالمه هلنا و کوک
هلنا :بابایی
کوک:جانم بابایی
هلنا:من چطور امدم
کوک: منو مامانت شب تا صبح روتخت رقصیدیم تو امدی
هلنا :فکر کنم قراره یه دونه دیگه از من داشته باشی بابایی
کوک:چطور مگه
هلنا :اخ دیشب هم داشتی با مامان می رقصیدی
کوک:ات کمک(بلند باخنده)
پایان امیدوارم خوشتون امده باشه
دیدگاه ها (۷)

من شبیه کدوم عضو بی تی اس هستم

لباس عروس ات

لباس خاستگاری ات

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۸

عشق چیز خوبیه پارت ۵ که یهو یه پسری رو دیدم که قیافش برام اش...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط