Wild rose cabaret

• Wild rose cabaret •

#part180


#paniz

وایستاد اما برنگشت چشم بستم و قطرات اشکم رو گونم می‌ریخت
_همون شبی که با هم بودیم چند روز بعدش نگار بهم زنگ زد گف باید همو ببینیم رفتم موقع برگشتن حالم بد شد رفتم دکتر ، اون موقع متوجه شدم ازت باردارم میخواستم بهت بگم اما با حرفای نگار نمیتونستم بگم راست می‌گفت اگه نمی‌رفتم حسرت اینکه دایی‌ات رو بندازی زندان تو دلت میموند ..هربار با دیدن آشفتگی‌ت بیشتر مصمم میشدم بر این کار

دیدم که دستاش مشت شد آروم برگشت که سر انداختم پایین و هقی زدم

_من به خودم قول داده بودم بعد یه مدت برگردم خدا شاهده محمد و عسل بودن می‌دونستن اما من مانع شدم اگه نمی‌رفتم شهرام متوجه همه چیز می‌شد من برای اینکه از خودم و بچه‌مون محافظت کنم رفتم ....خودت بودی ندیدی چیکارا کردن هربار هم بدتر می‌شد

نزدیک شدنش رو حس کردم اما جرعت اینکه بالا بیارم نداشتم
رضا: اما تو رفتی خودخواهی کردی به من میگفتی حل اش میکردیم اما تو چیکار کردی راه رفتن رو انتخاب کردی

بالاخره سر بلند کردم و با چشمانی پر از اشک خیره شدم
_رضااا

چشم بست و دستش رو گذاشت رو شکمم
رضا: چند ماهشه

بینی کشیدم بالا
_چند ماهشونه

مات شده نگاهم کرد تک خنده ای کردم
_دوقلو‌ ان....به جون بچهامون فقط بخاطر اونا رفتم نه چیزه دیگه ای

کلافه دستش رو برداشت و لای موهاش کرد
رضا: نگفتی

_۸ ماهمه....یه پسر داریم یه دختر

با تردید نگاهم کرد که گفت
_هنوز اسم براشون انتخاب نکردم

اخم کرده لب زد
رضا: الان میخوای چیکار کنم میدونی چقدر سختی کشیدم میدونی با چه چیز هایی سر و کله زدم دیگه خسته شدم دیگه آرامش بعد از تو رو میخوام

خواست بره که مچ دستش رو گرفتم که وایستاد ، سخت بود گفتن این حرفم اما دیگه باید میگفتم
_وایسا رضا وایسا ، باشه هر چی تو میگی ببین خودت میدونی مشکل قلبی دارم با وجود این بیماری من بچهامون رو نگه داشتم با اینکه دیگه قرصام رو نمیدازم اگه مینداختم سقط میشدن اما اینکارو نکردم بخاطر تو بخاطر اینکه یه تیکه از وجود تو ، تو بدنم رشد میکرد .....احتمال اینکه از اتاق عمل زنده بیرون بیام خیلی کمه فقط ۱ درصده تا اینجا من بودم بقیه اش با تو ...

رضا: چی داری میگی یعنی چی

لب تر کردم
_خودت میدونی چی میگم من زیاد زنده نمیمونم تو نباشی بچهامون کی بزرگ کنِ کی از من و تو بگه براشون لطفا رضا

هر موقع شک و تردید میکرد و یا می‌ترسید سیب گلوش میلرزید
رضا: نیومده میری

با اشک و خنده گفتم
_اما دونفر جام پر میکنن برات انقدر باهاشون سر و کله میزنی که منو یادت میره حتی بدو ‌ان صدات کنن بگن بابا خیلی شیرینه

چشم بست که اشک ریخت اولین بار بود آروم با انگشتم پاک اش کردم....

#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
دیدگاه ها (۲۱)

• Wild rose cabaret •#part181#panizبا هم نشستیم رو نیمکت دست...

• Wild rose cabaret •#part182#panizرضا: نمیخوام راجب‌شون حرف...

• Wild rose cabaret •#part179#panizارسلان: خب خواهرزن چطور گ...

• Wild rose cabaret •#part178#panizسر میز که رزو کرده بودیم ...

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط