بلبل داغم گلستان سحر گم کردهام

بلبلِ داغم، گلستانِ سحر گم کرده‌ام
تا قفس دیدم، ز شادی بال و پر گم کرده‌ام

پای تا سر، چشمم از شوقِ تماشایت ولی
بس که در حُسنِ تو حیرانم، بصر گم کرده‌ام

غرقه در خون دل، آن صیدم که از بی‌حاصلی
آشیان در جست‌وجوی بال و پر گم کرده‌ام..
دیدگاه ها (۱)

بر شاخۂ گل،غنچه چه ناز است عزیزدر دشت و دَمَن چه دلنواز است ...

آب، آینه بود وتودر آینه جاری بودیو من اندیشناک ...

زیبا برقص

لایق تو کسی نیست؛جز آنکه...تو را انتخاب میکند نه امتحانتو را...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط