ازت نخاستم بخونی میخونی هم زر الکی نزن

بچه بودم دفتر نقاشی داشتم
توش نقاشی های رنگی می‌کشیدم
پرنده درخت خونه جنگل گل جوجو
دنیای رنگی بچگیم بود تا وقتی که
بزرگ تر شدم دنیام بچگیم به یک باره سیاه سفید شد مثل فیلم های سیاه سفید قدیمی توی تلوزیون قدیمی خونه پدر بزرگ ها
زندگی که توی بچگیم داشتم تصور از بزرگ شدنم مثل همون دختر بچه بود که دلش عروسک میخاست وقتی خریدش دیگه ذوقش کور شد چون عروسکی که میخاست نبود دقیقا همون ذوق مرد وقتی بزرگ شدیم
دنیا بی رحمه کسی رو که دوسش داری ازت میگیره کسی که اذیتت میکنه هنوز نفس میکشه
میگم ها وقتی قراره برای رفع تنهایی درد زاده بشیم چرا زاده شدیم

یادمه معلمی داشتم تنها دخترش توی سن ۱۶سالگی سکته میکنه فوت میشه
معلم ادبیات بود همیشه بهم میگفت تو شبیه دختر منی دختر منم شبیه تو بود هم اسم تو هم بود اسمش کوثر بود رنگ پوستش گندمی بود شکل صورتش عین شکل صورت تو بود همیشه نه بعضی اوقات از دخترش برام میگفت

توی دفتر خاطراتم یه جمله نوشت

نوشت من به این خلقت راضی نبودم

مادر گر اجاقت کور بود من راضی به این زندگی نبودم

دیگه سال های بعدی دبیرستانم ندیدمش

مدیرمون گفت رفته به شهر خودشون ولی
بعدها فهمیدم دق کرده از غصه دخترش دق کرده

حالم بد شد هعی دنیا بدی هستی
دیدگاه ها (۱)

حرفاش حقه واقعا

حقه

شهادت امام عزیزمون تسلیت

چقدر خوشگله

ری اکشن پسرای HP چه جوری خواستگاری می کنند(درخواستی)

معرفی فیک (دور اما آشنا )

تکپارتی درخواستی وقتی دعوامون میشه باهاشون و دست رومون بلند ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط