دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ی ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و این ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
دیدگاه ها (۰)

حق++++

:)

یک قدم مانده بود آنچه که باید بشود بشودیک قدم به فاصله ی دو ...

متنفرم از پدر و مادر هایی که تا هر اتفاقی میافته نداشته هاشو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط