چه کنم که توان از من میگریزد

چه کنم که توان از من می‌گریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان می آورند
از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگل می‌گذرم
بادی نرم و نا‌بهنگام می‌وزد
سبکسرانه با بویی از پاییز
و قلب من از آن
خبرهایی از دوردست‌ها می‌شنود
خبرهای بد ...
او زنده است و نفس می کشد
اما غمی به دل ندارد ...................
دیدگاه ها (۱)

دلیلِ شب زنده داریِ من یادت بخیر،تنها بهانه یِ بیداریِ من یا...

از کسانی‌که دوستشان‌دارم جز این نمیخواهم‌که رها از من باشند ...

اندوه خالص ترین حس انسان استچه اندوهناک دوستت دارم........

گاهی تمام عشقبه دور ایستادن است..........

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط