به نام خدا پارت اول رمان ماه عسل
به نام خدا پارت اول رمان ماه عسل ❤
کشیدم؛ چنان باسرعت رفت که
نفهمیدم کی رسیدیم مطب؛ بابی
حالی داخل مطب شدیم؛ انگار دکتر
از اشناهای سیاووش باش باهم
دیگه گرم سلام و احوال پرسی
کردن وبعد من و معاینه کرد؛ از
من پرسید: اسم تو چی؟ ومن گفتم
نمی دونم از کدوم شهر اومدی به
تهرون و من گفتم نمی دونم پس
تو چی می دونی؟ هیچی اقای دکتر
هیچی ٠
وآقای دکتر گفتن فشارم پایین؛
سروم وصل کردن و کم کم تو بدنم
احساس سبکی کردم اما همچنان
هیچی یادم نیست؛ خیلی فکر
می کنم که اسم من چی؟ اما واقعا
یادم نیست اسم من چی؟ حتی
نمی دونم چند ساله می شم ٠
#ملیحه دورانی#ادبیات می نویسم#بلاگر#اینفلوعستر#-#شاعر#-#رمان#دلبردورانی#
کشیدم؛ چنان باسرعت رفت که
نفهمیدم کی رسیدیم مطب؛ بابی
حالی داخل مطب شدیم؛ انگار دکتر
از اشناهای سیاووش باش باهم
دیگه گرم سلام و احوال پرسی
کردن وبعد من و معاینه کرد؛ از
من پرسید: اسم تو چی؟ ومن گفتم
نمی دونم از کدوم شهر اومدی به
تهرون و من گفتم نمی دونم پس
تو چی می دونی؟ هیچی اقای دکتر
هیچی ٠
وآقای دکتر گفتن فشارم پایین؛
سروم وصل کردن و کم کم تو بدنم
احساس سبکی کردم اما همچنان
هیچی یادم نیست؛ خیلی فکر
می کنم که اسم من چی؟ اما واقعا
یادم نیست اسم من چی؟ حتی
نمی دونم چند ساله می شم ٠
#ملیحه دورانی#ادبیات می نویسم#بلاگر#اینفلوعستر#-#شاعر#-#رمان#دلبردورانی#
- ۴.۷k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط