شبی که خبر مرگم را به دستت رسانند سیگاری روشن میکنی و ب

شبی که خبر مرگم را به دستت رسانند ، سیگاری روشن میکنی و با خودت میگی که "شب خوبی نبود"
..امیدوارم مرگم تکانی به تو دهد ، کمی غمگینت کند ، چند روزی حالت را بگیرد ، آدم های اطرافت را از تو دور کند ، خوراکت را کم کند و حتی اشک ها را روانه‌یِ چشمانت کند ؛ این ها کوچک ترین امیدواری هایِ من از برایِ توست.. ؛ اما اکنون ، تنها میخواهم برای مدت کوتاهی‌ام که شده سر بر زمین بُگذارم و دیگر چشمانم را باز نکنم . عاقبتت را زندگی نابود کند کافی‌ست ، من پیشکش !
دیدگاه ها (۰)

به هوای دیدن ساحل آمده بود اما به خود آمد و دید کفش هایَش در...

به هرحال من از تو توقعی نداشتم ، اگر هم کمی داشتم اشتباه از ...

دلم تنگ توست ، صحبت تو که میشود دستانم سرد و چیزی زیر دلم خا...

از دردِ نبودت بر خود میپیچَم ، چگونه توانستی اینچنین مرا مجن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط