مادر بزرگ هر چیزی را که با ارزش بود

مادر بزرگ هر چیزی را که با ارزش بود،
اما از آن خاطره ی خوش نداشت لای دستمال می پیچید و توی گنجه های انباری پنهان می کرد.
مثل رادیوی آقاجان که لحظه ی مرگش دستش بود.
مثل عینک عمو حیدر که وقتی رفت خارج،لب حوض جا گذاشت.

یا عروسکِ عمه گلنار که زود شوهر کرد و رفت آن سر شهر.
من هم لنگه ی مادربزرگ چند خاطره و لبخند و دوستت دارم را لای درد پیچیده ام و توی دلم انبار کرده ام !
شاید بعدها کسی آمد پیِ‌شان ...
مثل آقاجان
که مادربزرگ را بُرد ...!

#نسرین_قنواتی
دیدگاه ها (۱)

مادربزرگم عادت داشت هر روز صبحِ خیلی زود ، حیاطِ خانه را آب ...

گربه‌ی پالاس، بجنورد، خراسان شمالی

بعد از ۳۶ روز برگشتم شیراز و در کمال ناباوری با ارغوان خانوم...

ما به یه دیت ساده اینجوری هم واسه شکوندن غم غروب سیزده راضی ...

جرعه ای خاطره.:تابستان سال ۱۳۵۱ شایدم ۵۲ مثل همین تابستون اخ...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط